ولادت حضرت امام موسی کاظم(ع)

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

ولادت حضرت امام موسی کاظم(ع)

تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem news

چکیده: مقدمه (ولادت، نسب، القاب و کنیه) / سیره عبادی و اخلاقی امام کاظم(ع) / چالش های امامت امام موسی کاظم(ع) / فعالیت های علمی امام کاظم(ع) در مقابل اهل حدیث
کلمات کلیدی: امام صادق(ع),مسلمان,فاطمه معصومه,حضرت معصومه,کفر,عمل,خوارج,معتزله,مرجئه,کاظم,امام کاظم(ع),ابوالحسن,ایمان,جبر و اختیار,عباسیان,علویان,موسی بن جعفر,عبدالله افطح,اسماعیلیه,حمیده,منصور عباسی,عبد صالح,اهل حدیث,سندی بن شاهک,ابواء,شاهچراغ,موسی الکاظم,امام موسی کاظم(ع),بی بی حکیمه,باطنیّه,عامل کبیره,مرتکب کبیره,الکاظم

ولادت حضرت امام موسی کاظم(ع)

تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی


در منابع تاریخی، ثبت شده که امام موسی کاظم(علیه السلام) در یکی از دور روز 20 ذی الحجة سال 127هـ ق(1) یا ۷ صفر سال ۱۲۸هـ ق(2) هنگامی که پدرشان امام صادق(علیه السلام) در حال بازگشت از سفر حج بودن، در منطقه ای به نام «ابواء» چشم به جهان گشود.(3) نام مادر ایشان «حمیده» بود.(4)

آن حضرت القاب مختلفی داشتند؛ مشهورترین آن ها «کاظم» بوده که گفته شده به خاطر کنترل خشم شان در مقابل سوء رفتار دیگران، به آن شناخته شده اند.(5) با این حال، به علت عبادت های بسیاری که داشتند، ایشان را «عبد صالح» نیز لقب داده اند.(6) مشهورترین کنیه های ایشان نیز ابوالحسن و ابو ابراهيم بوده است.(7) نقش انگشتر مبارکشان عبارت «الملک لله وحده» بوده است.(8)

گزارش ها در باره تعداد فرزندان آن حضرت متفاوت است. شیخ مفید آنها را 37 فرزند(۱۸ پسر و ۱۹ دختر) دانسته است. امام رضا(علیه السلام)، إبراهیم، شاهچراغ، حمزه، إسحاق از شناخته شده ترین پسران امام کاظم(علیه السلام) و فاطمه معصومه و حکیمه از جمله دختران ایشان اند.(9)


سیره عبادی و اخلاقی امام کاظم(ع)

گفتیم که یکی از القاب امام کاظم (علیه السلام) به خاطر عبادت فراوان، «عبد صالح» بوده است. بر اساس گزارش های تاریخی، ایشان به اندازه ای اهل عبادت بودند که هنگام دوره های مختلف زندانی شدن در زندان های بنی عباس، خدا را برای اینکه فرصتی برای عبادت یافتند، شکر می کردند(10) و با اين عبادت زندانبانان شان را تحت تاثیر قرار می دادند(11) طوری که بسیاری از زندانبانان او تحت تأثیر قرار گرفته و از نگهداری امام در آن شرایط سخت خودداری می‌ کردند.(12) خطیب بغدادى به سندش از عمّار بن ابان نقل مى کند که [امام] موسى بن جعفر نزد «سندى» محبوس شد. خواهرش از او خواست تا زندان بان آن حضرت باشد. زیرا او زنى متدین بود. سندى اجازه داد آن زن متولى خدمت به حضرت شود. او وضعیت حضرت را چنین تعریف مى کند: «هنگامى که حضرت نماز عشاء را به جاى مى آورد حمد و ثناى خدا کرده و دعا مى نمود و این چنین بود تا این که شب پایان مى پذیرفت و از آن هنگام در نماز بود تا صبح شده و بعد کمى ذکر مى گفت تا خورشید طلوع کند. آن گاه تا بالا آمدن خورشید و روز، مى نشست و آمادگى پیدا مى کرد و مقدارى غذا مى خورد، و تا قبل از زوال استراحت مى نمود. سپس وضو گرفته و تا وقت عصر نماز به جاى مى آورد. آن گاه به طرف قبله مى نشست و تا غروب نماز مى خواند و این کار همیشه او بود».(13)

شیخ مفید می نویسد که آن حضرت به قدرتی از ترس خدا می گریسته که محاسنش کاملا خیس می شدند و دعاهایی نظیر «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ» و «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ» را در سجده می خواندند و تکرار می کردند.(14)

منابع اهل سنت و شیعه گزارش های متعددی درباره بردباری(15) و سخاوت(16) امام کاظم(علیه السلام) بیان کرده اند. شیخ مفید می نویسد که آن حضرت شب ها برای فقیران مدینه آذوقه می برد(17) و ابن عنبه نیز در بیانی مشابه نقل می کند که آن حضرت شب ها از خانه بیرون می رفت و کیسه هایی از درهم همراه داشت و به هر کس می رسید یا به کسانی که به احسان او چشم داشتند، می‌ بخشید تا بدانجا که کیسه‌ های پول او ضرب المثل شده بود.(18) همچنین در منابع تاریخی نقل شده که آن حضرت حتی به آزار رسانندگان شان نیز بخشش نموده و برای کسانی که درصدد آزارشان بوده اند، هدیه می فرستادند.(19)

پیش از این درباره چرایی ملقب شدن آن حضرت به «کاظم» توضیحاتی داده شد. در اینجا نیز می گوییم که منابع تاریخی موارد متعددی از فرو بردن خشم آن حضرت در برابر دشمنان و کسانی که به ایشان بدی می کردند، ذکر کرده اند. برای مثال مردی از نوادگان عمر بن خطاب در حضور امام کاظم، به امام علی(علیه السلام) توهین کرد. همراهان امام خواستند به او حمله کنند، اما امام مانع شد و سپس به مزرعهٔ آن مرد رفت. مرد با دیدن امام کاظم(ع) شروع به فریاد کرد که محصولش را لگدمال نکند. امام به او نزدیک شد و با خوشرویی پرسید چقدر برای کاشت مزرعه هزینه کرده ای؟ مرد گفت: ۱۰۰دینار! امام پرسید: امید داری چه اندازه از آن برداشت کنی؟ مرد پاسخ داد غیب نمی‌دانم. امام دوباره پرسید: امید داری چه اندازه از آن برداشت کنی؟ مرد پاسخ داد: ۲۰۰ دینار! امام ۳۰۰ دینار به او داد و گفت: این ۳۰۰ دینار برای توست و محصولت هم برایت باقی است. سپس به سوی مسجد رفت. آن مرد زودتر خود را به مسجد رساند و با دیدن امام کاظم برخاست و این آیه را بلند خواند: «اللَّه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِ‌سَالَتَهُ»(20)؛ (خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد).(21)

رفتارهای تربیتی امام(علیه السلام) در هدایت و پرورش دیگران منحصر به این نمونه نیست و سراسر زندگی پربرکت شان، مملو از چنین مثال هایی بود. در منابع تاریخی و حدیثی ذکر شده که به واسطه امام کاظم(ع) بود که بُشر حافى توبه نمود. زیرا امام از کنار خانه اش در بغداد عبور مى کرد، صداى آلات لهو و رقص از آن خانه به گوش مى رسید. کنیزى که به دستش خاک روبه منزل بود خارج شد و آن را کنار درب خانه ریخت. حضرت به او فرمود: اى کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ او عرض کرد: بلکه آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتى، اگر او عبد بود از مولاى خود مى ترسید. کنیز کمى دیر به داخل خانه بازگشت، بشر از او سؤال کرد که چه چیز باعث شد که دیر برگشتى؟ او گفت: مردى به من چنین و چنان گفت. بشر پابرهنه از منزل بیرون آمد تا این که مولاى ما امام کاظم(ع) را ملاقات نمود و از این بابت عذرخواهى کرده و گریست و از کردار خود حیا کرده و به دست حضرت توبه نمود.(22)


چالش های امامت امام موسی کاظم(ع)

تاریخ ائمه شیعه(علیهم السلام) به خصوص در عصر عباسیان گواهی می دهد که پس از به شهادت رسيدن هر امامی، نخستین اختلافی که معمولا میان شیعیان پدید می‌ آمد، اختلاف ناشی از تعیین امام بعدی بود. گاهی بنا به دلایل سیاسی، از جمله به دلیل وحشتی که از حاکمیّت عباسیان وجود داشت، امام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می‌ ماند؛ زیرا امکان داشت که اگر به صورت صریح، امامت امامی معین می‌ شد، از ناحیه خلفا تحت فشار قرار گیرد.

در زمان امام صادق(علیه السلام) شدّت اختناق خلیفه عباسی وقت یعنی «منصور» علیه علویان، سبب شد تا سردرگمی خاصی میان برخی از شیعیان، نسبت به رهبری آینده، به وجود آید. این سردرگمی دلیل دیگری نیز برای مضاعف شدن داشت و آن هم دعوت و جذب شدن شیعیان امام صادق(ع) از طرف بعضی از فرزندان شان بود که به ناحق داعیه امامت داشتند. مشکل دیگر، پراکندگی شیعیان بود. شیعیان آن زمان در شهرهای دور و نزدیک زندگی می‌ کردند و کسب اطمینان درباره امام واقعی برای آنان کار دشواری بود.

در این وضعیت حساس، امام صادق(علیه السّلام) برای این که جانشینش مشخّص نشود، افزون بر دو فرزند خود یعنی امام کاظم(علیه السّلام) و «عبدالله»، «منصور» عباسی را نیز وصیّ خود قرار داد.(23) این به آن خاطر بود که بعداز شهادت امام صادق(ع) منصور، از «محمد بن سلیمان» فرماندار وقت مدینه خواسته بود، جانشین و وصی آن حضرت را به قتل برساند(24) و امام(ع) با این تدبیر، توطئه منصور را خنثی و جان امام کاظم(علیه السلام) را حفظ نمود.

نکته دیگری که در زمان امام صادق(علیه السّلام) وجود داشت، مسأله فرزند ارشدشان یعنی «اسماعیل» بود. از آنجا که او فرزند ارشد امام صادق(ع) بود، بسیاری از شیعیان گمان می‌ کردند که رهبری آینده شیعه از آنِ او خواهد بود. اما وی در حیات پدر وفات کرد! حتی به طوری که در روایت آمده، امام صادق(ع) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند.

البته امام صادق(علیه السّلام) برای هدایت جامعه شیعه بعد از خود، حتی پیش از مرگ اسماعیل، امام کاظم(علیه السّلام) را به برخی از خواص اصحاب، به عنوان جانشین خود معرفی کرد.(25) این روایات از طرق مختلف نقل شده است.

در روایتی از «فیض بن مختار» آمده است که روزی نزد امام صادق(علیه السّلام) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردی که پیش آمد به وی تصریح کرد که «اسماعیل» جانشین او نیست. فیض می‌ گوید: «عرض کردم ما شکی نداشتیم که مردم [شیعه] پس از شما به سراغ او خواهند رفت». آنگاه در ادامه روایت آمده است که امام، فرزندش «موسی» را به عنوان جانشین خود به وی معرفی کرد.(26) همچنین در روایت دیگری آمده: «ولید بن صبیح به امام صادق(ع) عرض کرد: عبدالجلیل به من گفته که شما اسماعیل را وصیّ خود قرار داده اید. امام این مطلب را انکار کرده و امام کاظم(ع) را به او معرّفی فرمود».(27) از لحاظ عاطفی نیز امام صادق(ع) سخت به فرزندش موسی علاقه مند بود. لذا هنگامی که از محبت شان راجع به این فرزند از ایشان سؤال شد فرمود: «وَدَدْتُ أَنْ لَیْسَ لِی وَلَدٌ غَیْرُهُ کَیْ لَایُشْرِکْهُ فِی حُبِّی اَحَدٌ»(28)؛ (دوست داشتم جز موسی فرزندی نداشتم تا هیچ شریکی در دوستی من نسبت به او وجود نداشت).

همان طور که اشاره شد، به خاطر شایعاتی که درباره جانشینی «اسماعیل» وجود داشت، امام صادق(علیه السّلام) پس از آن که این فرزندشان درگذشت، اصرار داشت که شیعیان مرگ او را با اطمینان خاطر بپذیرند؛ زیرا تصوّر زنده بودن وی - با توجّه به سوابق اعتقاد به مهدویت که در میان برخی از غُلات شیعه ترویج شده بود - خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت و اصرار امام صادق(ع) بر مرگ اسماعیل نیز برای جلوگیری از همین انحراف بود.

در روایتی از «زراره» نقل شده که در خانه امام صادق(علیه السّلام) بودم که حضرت به من دستور داد تا «داود بن کثیر رقّی»، «حمران»، «ابو بصیر» و «مفضّل بن عمر» را پیش آن حضرت حاضر کنم. پس از آن که نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد دیگری هم به تدریج وارد شدند. بعد از آن که تعداد حاضران به سی نفر رسید امام فرمود: «یَا دَاوُدُ اِکْشِفْ لِی عَنْ وَجْهِ اِسْمَاعِیل»؛ (ای داود روانداز را از روی اسماعیل بردار). او روانداز را از روی اسماعیل کنار زد. امام پرسید: «یَا دَاوُدُ أَ حَیٌّ هُوَ اَوْ مَیِّتٌ»؛ (ای داود آیا او زنده است یا مرده؟)، داود گفت: او مرده است. سپس حاضران به دستور امام، یکی پس از دیگری جسد او را دیده و اعتراف به مرگ وی نمودند. امام بار دیگر این کار را تکرار فرموده تا این که او را به قبرستان آوردند و موقعی که می‌ خواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ آنگاه به موسی بن جعفر(عليهما السلام) به عنوان امام پس از خود تأکید فرمود.(29)

شیخ «مفید» نیز می‌ نویسد: «وَ رُوِیَ اَنَّ اَبَا عَبْدِاللهِ جَزَعَ عَلَیْهِ جَزَعاً شَدِیداً وَ حَزَنَ عَلَیْهِ حُزْناً عَظِیماً وَ تَقَدَّمَ سَرِیرُهُ بِغَیْرِ حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ وَ اَمَرَ بِوَضْعِ سَرِیرِهِ عَلَی الْاَرْضِ قَبْلَ دَفْنِهِ مِرَاراً کَثِیرَةً وَ کَانَ یَکْشِفُ عَنْ وَجْهِهِ وَ یَنْظُرُ اِلَیْهِ یُرِیدُ بِذَلِکَ تَحْقِیقَ اَمْرِ وَفَاتِهِ عِنْدَ الظّانّینَ خِلَافَتَهُ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ اِزَالَةَ الشُّبْهَةِ عَنْهُمْ فِی حَیَاتِهِ»(30)؛ (روایت شده که امام صادق(علیه السّلام) در مرگ اسماعیل، به شدت گریست و اندوه عظیمی او را فرا گرفت و بدون کفش و رداء جلو تابوت او راه افتاد و چندین بار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را می‌ گشود و به آن نگاه می‌ کرد؛ منظورش از این کار آن بود که حتمیّت درگذشتِ او را برای کسانی که اسماعیل را جانشین پدرش می‌ دانستند ثابت کرده و در عین حال، در حیات خود این شبهه را از میان بردارد).

با وجود تمامی این اقدامات امام صادق(علیه السلام)، عده‌ ای پس از آن حضرت با داعیه مهدویت «اسماعیل» و یا بهانه‌ های دیگر، فرقه‌ ای بنام «خطابیه»، «باطنیّه» یا «اسماعیلیّه» در شیعه به وجود آوردند. درباره «اسماعیل»، نکته مهم این است که احتمالا مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شیعیان پس از پدر، جنبه سیاسی داشته و بزرگتر بودن او نیز در این امر مؤثر بوده است؛ به ویژه که امام صادق(ع) تا آخرین روزهای زندگی خویش از تعیين صریح جانشین خودداری می‌ کرد.

از روایاتی که سردرگمی برخی از شیعیان را در این باره نشان می‌ دهد، روایتی است از «هشام بن سالم» که می‌ گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم که دیدیم شماری بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمّد معروف به عبدالله افطح گرد آمده‌ اند. ما مسائلی از عبدالله درباره زکات پرسیدیم؛ ولی او جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی‌ دانستیم از فرقه‌ های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله، خوارج کدام یک را قبول کنیم. در این حال شخصی را دیدیم که او را نمی‌ شناختیم. فکر کردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است که در مدینه به منظور شناسایی شیعیان جعفر بن محمّد(عليهما السلام) در میان آنها نفوذ کرده بودند، ولی بر خلاف این احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر(عليهما السلام) برد. هنوز در آنجا بودیم که فضیل و ابوبصیر وارد شده، پرسش‌ هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل کردند. آنگاه مردم از هر سو دسته دسته می‌ آمدند، جز گروه عمّار ساباطی و نیز شمار بسیار اندکی که عبدالله بن جعفر را قبول داشتند».(31)

آنچه در روایت بالا جلب توجه می کند این است که شیعیان کسانی نبودند که بدون تحقیق، هر کسی را که داعیه وصایت و امامت داشت، بپذیرند؛ بلکه با طرح سؤالات خاصی، دانش او را ارزیابی می‌ کردند و فقط وقتی وصایتش را می پذیرفتند که در امامت وی از ناحیه علمی به یقین می‌ رسیدند. «نوبختی» در «فرق الشیعة» آورده است که شیعیان «عبدالله بن جعفر» را به وسیله طرح بعضی از مسائل حلال و حرام درباره نماز و زکات و جز آن آزموده و دانشی پیش وی نیافتند و از او روی برتافتند.(32)

به هر حال از میان شیعیان افرادی چون «هشام بن سالم»، «عبدالله بن ابی یعفور»، «عمر بن یزید بیّاع السابری»، «محمّد بن نعمان»، «مؤمن طاق»، «عبید بن زراره»، «جمیل بن درّاج»، «ابان بن تغلب»(33) و «هشام بن حکم» که از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهای شیعه به حساب می‌ آمدند، امامت موسی بن جعفر(علیهما السّلام) را پذیرفتند. تنها کسانی که به امامت وی نگرویدند تنها «عبدالله بن بکیر بن اعین» و دیگری «عمّار بن موسی ساباطی» بود.(34)

هر چه بود، امام کاظم(علیه السّلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش در سال 148 هـ ق، رهبری شیعیان را بر عهده گرفت و عمر شریف خود را در «مدینه» و «بغداد» گذراند. در میان شخصیّت‌ های علوی موجود در عصر آن حضرت، کسی را توان برابری با وی نبوده و از نظر علم و تقوا و زهد و عبادت سرآمد روزگار خویش به شمار می‌ آمد.


فعالیت های علمی امام کاظم(ع) در مقابل اهل حدیث

بررسى اوضاع و احوال زمان امام کاظم(علیه السلام) نشان مى‏ دهد كه هرگونه اقدام حادی كه حكومت وقت عباسی از آغاز روى آن حساسيت نشان بدهد، در نگاه آن حضرت صلاح نبوده است. از اين رو امام(ع) دنباله برنامه علمى پدر را گرفت و حوزه‏ اى برای دانش ور ی - البته‏ نه به وسعت دانشگاه جعفرى - تشكيل داد و به تربيت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضيلت پرداخت. سيد بن طاووس مى‏ نويسد: گروه زيادى از ياران و شيعيان خاص امام كاظم(ع) و رجال خاندان هاشمى در محضر آن حضرت گرد مى‏ آمدند و سخنان گهربار و پاسخ هاى آن حضرت به پرسش هاى حاضران را يادداشت‏ مى‏ نمودند و هر حكمى كه در مورد پيش ‏آمدى صادر مى ‏نمود، ضبط مى‏ كردند.(35)

یکی از مهم ترین فعالیت های علمی امام کاظم(علیه السلام)، مقابله با اهل حدیث بود. جماعتی که بعد از آزاد شدن نقل احادیث نبوی، متأثر از موج جعل احادیث، پدید آمده بودند و با بازتفسیر ظاهرگرانه و انحرافی از آموزه های قرآنی و اسلامی، معضلات معرفت شناسانه فراوانی پدید آورده بودند. مرور مثال هایی از شیوه مواجهه امام(ع) با آنها نشان می دهد که حضرت چگونه تمامی تلاش شان را برای زدودن اثر فعالیت های انحرافی اهل حدیث از جامعه آن روز به کار گرفتند.

1. یکی از روایاتی که اهل حدیث بدان تمسک نموده و فراوان نقل می‌ کردند، حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» بود: «عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، اَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) قَالَ: يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ يَقُولُ: مَنْ يَدْعُونِي، فَأَسْتَجِيبَ لَهُ مَنْ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ، مَنْ يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ»(36)؛ (ابو هریره می‌ گوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقی‌ مانده از شب به آسمان دنیا فرود می‌ آید و ندا می‌ دهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست از من چیزی بخواهد تا به او بدهم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم!؟).

نقل این حدیث و روایات دیگری از این دست سبب سؤال مکرر شیعیان از ائمه درباره آن احادیث بود. درباره همین حدیث نزول خدا از امام کاظم(علیه السّلام) و نیز حضرت رضا(علیه السّلام) سؤال شده است. برای مثال می خوانیم که یعقوب بن جعفر الجعفری می‌ گوید: نزد امام کاظم(ع) از کسانی سخن به میان آمد که گمان می‌ کردند، خداوند به آسمان دنیا فرود می‌ آید. امام فرمود: «خداوند فرود نمی‌ آید، نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او دوری و نزدیکی برابر است، نه نزدیکی به نزد او دور است و نه دوری به نزد او نزدیک. او نیاز به هیچ چیز ندارد، بلکه همه به او نیازمندند. او صاحب انعام و فضل است، جز او خدایی نیست، خدای قدرتمند و حکیم. اما درباره سخن آنان که خداوند را چنین توصیف کرده‌ اند که: خداوند فرود می‌ آید! این را کسی می‌ گوید که خدا را به نقص و زیادت متّصف کرده است. هر متحرکی نیاز به مُحرّک دارد تا او را به حرکت در آورده و یا به کمک آن به حرکت درآید، پس کسی که به خدا [چنین] گمان‌ هایی ببرد، هلاک می‌ شود. در توصیف خدا، از صفاتی که خدا را به نقص و زیادت، تحریک و تحرّک، انتقال و فرود آمدن، برخاستن و نشستن محدود سازد، بپرهیزید. خداوند بالاتر و برتر از وصف این‌ گونه وصف‌ کنندگان و توهم این گمان‌ کنندگان است. بر خداوند قدرتمند بخشنده که تو را هنگام ایستادن و در میان سجده کنندگان می‌ بینند، توکّل کن».(37) در این روایت، نزول خداوند به آسمان دنیا مورد انکار قرار گرفته و با تعبیرات دقیق، مذهب اهل بیت(عليهم السلام) در باب نفی تشبیه بیان شده است.

2. نمونه دیگری که اهل حدیث به ظاهر آن تمسّک می‌ کردند، آیه 5 سوره طه یعنی «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» بود. آنان به دلیل بی‌ توجّهی به سایر آیات و نیز عدم بکارگیری استدلال و تعقّل -که خود میراث ضدیّت آنان با معتزله در طول سال‌ های متمادی بود- به نوعی ظاهربینیِ شدید گرفتار شده بودند و از آنجا که شماری حدیث در باب تشبیه در اختیار داشتند، طبیعی بود که این قبیل آیات را مطابق آن احادیث تعبیر کنند. اگر به ذیل آیه مذکور در تفسیر برهان نگاه کنیم، روایات فراوانی می‌ بینیم که در تفسیر آیه وارد شده که بیشتر در پاسخ به پرسش اصحاب و یا اهل جدل می‌ باشد.(38) جهت‌ گیری این احادیث، همان «اثبات بلا تشبیه» بوده و مفاهیم موجود در آیه، کنایه از علم و قدرت گرفته شده است.

درباره این آیه از امام کاظم(علیه السّلام) نیز پرسش شده و آن حضرت چنین بدان پاسخ داده‌ اند: «فَقَالَ: اِسْتَوْلَی عَلَی مَا دَقَّ وَ جَلَّ»(39)؛ (استیلاء و تولی دارد بر هر چه هست از کوچک و بزرگ) آیه مذکور کنایه از احاطه خداوند بر تمام امور کوچک و بزرگ است. آشکار است که این تعبیر در آیات محکمی آمده است که محدودیت خداوند را انکار می‌ کند و اگر بنا باشد که به ظاهر آیه تمسّک شود، محدودیت خدا پذیرفته شده خواهد بود.

3. اهل حدیث در مسأله جبر و اختیار، جبری مسلک بوده و این اندیشه، افراطی در برابر تفریط «معتزله» بود. روشن است که اعتقاد به جبر می‌ توانست پایه‌ های قدرت خلفا را تقویت کرده و اشتباهات آنها را توجیه کند. هم‌ چنانکه می‌ توانست مردم را از اعتراض نسبت به آنها بازدارد. در نقلی آمده است که «حسن بصری» را تهدید کردند که اگر دست از عقیده خود به اختیار بر ندارد، حکومت را خبردار کنند.(40) اهل حدیث برای اثبات عقیده خود به برخی از آیات و روایات تمسک می‌ کردند. در برابر، «اهل عدل» نیز به آیات دیگر و نیز روایاتی تمسک می‌ کردند. در اینجا نیز فهم درست آیات و بازگرداندن متشابهات به محکمات مهم بود.

از جمله روایات این باب، حدیث «السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ الشَّقِيُ‏ مَنْ‏ شَقِيَ‏ فِي‏ بَطْنِ‏ أُمِّه»(41)؛ (سعادتمند کسی است که در شکم مادرش سعادتمند شد و شقاوتمند کسی که در شکم مادرش شقاوتمند شد). این حدیث می‌ توانست به گونه‌ ای معنا شود که مذهب جبر را به طور کامل مورد تأیید قرار دهد، از این رو مشکلاتی را در ذهن یاران ائمه(عليهم السلام) به وجود آورده و آنان درباره معنای درست حدیث سؤال می‌ کردند. در این باره، از امام کاظم(علیه السّلام) سؤال شده است. ایشان در پاسخ گفت: «انسان شقی کسی است که، وقتی در شکم مادر است، خداوند می‌ داند که او کردار اشقیا را دارد و سعید کسی است که وقتی در شکم مادر است، خداوند می‌ داند او کردار سعادتمندان و نیک بختان را دارد».(42)

همچنین در بحث های مربوط به جبر و اختیار سؤالی از امام(عليه السلام) درباره «عامل معصیت» هنگام ارتکاب آن توسط بنده، شد. آن حضرت پاسخ روشنی ارائه داده، فرمودند: «لَاتَخْلُو مِنْ ثَلَاثَةٍ: إِمَّا أَنْ‏ تَكُونَ‏ مِنَ‏ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لَيْسَتْ‏ مِنْهُ‏ فَلَايَنْبَغِي لِلْكَرِيمِ أَنْ يُعَذِّبَ عَبْدَهُ بِمَا لَمْ يَكْتَسِبْهُ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ الْعَبْدِ وَ لَیْسَ کَذَلِکَ، فَلَايَنْبَغِي لِلشَّرِيكِ أَنْ يَظْلِمَ الشَّرِيكَ الضَّعِيفَ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ هِيَ مِنْهُ فَإِنْ عَاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنْبِهِ وَ إِنْ عَفَى عَنْهُ فَبِكَرَمِهِ وَ جُودِهِ»(43)؛ ([عمل بنده] از سه حالت خارج نیست: یا آن که از خدای عزّ و جلّ صادر شده و ربطی به بنده ندارد، [در این صورت] سزاوار نیست که خداوند کریم، بنده‌ اش را به آنچه انجام نداده، عذاب دهد و یا آن که [عمل بنده] مشترکاً از خداوند و بنده صادر گشته، در این صورت سزاوار نیست که شریک قوی [خدا] به شریک ضعیف [بنده] ظلم کند و یا آن که عمل بنده از خود بنده صادر شده و از اوست، در این صورت اگر خداوند او را عذاب دهد، به دلیل گناهی است که از وی سر زده است و اگر خداوند از گناه بنده چشم‌ پوشی کند، ناشی از کرم و بخشش خداوند است).

4. در طول تاریخ اسلام، از بعد از جنگ جمل و صفین مشکلی در تعریف «ایمان» به وجود آمد. مؤمن کیست؟ کسی که تنها به زبان اعتراف به شهادتین کند یا کسی که عمل به احکام هم داشته باشد و یا تعریفی دیگر. مسلمانان در این باره سه دسته شدند: گروهی گفتند: کسی که گناه کبیره کند از دین خارج می‌ شود و کافر است. اینها «خوارج» بودند. گروهی گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب شود، فاسق غیر مؤمن و غیر مسلمان است. اینها «معتزله» بودند. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب کبائر شود مسلمان است، اینها «مرجئه» بودند. این نگرش، در ضمن درستی، به شکل افراط خود، بدانجا منتهی شد که عمل از اساس نقشی در ایمان ندارد. کم کم بهانه به دست مخالفان داد تا این عقیده را از اصل محکوم بدانند. در حقیقت، هر کس که شهادتین را بگوید مسلمان است؛ اما مؤمن آن است که عمل به احکام شرع کند و قلبش هم مطمئن به ایمان باشد.

در برابر رواج اندیشه افراطی مرجئی‌ گری که «عمل» را تضعیف می‌ نمود، امامان تأکید بر مفهوم عالی ایمان داشتند. این مفهوم از سه جزء ترکیب می‌ شد؛ ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل خارجی. در اصل این حدیثی بود که امیر مؤمنان(علیه السّلام) از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل کرده بود؛ «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ اِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ»(44)؛ (ایمان، شناخت قلبی، اقرار به زبان و عمل به ارکان است).

امام کاظم(علیه السّلام) نیز چون دیگر امامان(علیهم السّلام) در برابر این اعتقاد که نقش «عمل» را کم رنگ می دید، روشنگری فرمود. زمانی که از آن حضرت در این باره سؤال شد، فرمود: «إِنَّ لِلْاِیمَانِ حَالَاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلٌ، فَمِنْهُ التَّامُ الْمُنْتَهَی تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْمُنْتَهَی نَقْصُهُ وَ مِنْهُ الزَّائِدُ الرّاجِحُ زِیادَتُهُ»(45)؛ (ایمان درجات و مراتبی دارد. مرتبه‌ ای که در کمال، تمام است؛ مرحله‌ ای که کاملاً ناقص است و مرحله‌ ای میانه که مي‌ توان بر آن افزود).

این تلاش‌ ها از سوی آن حضرت و دیگر امامان شیعه و اصحاب آنان، با وجود همه محدودیت‌ ها، سبب شد تا عقاید اهل بیت(علیهم السّلام)، بنیاد فکری شیعه را تشکیل داده و اسلام درست و به دور از تحریف، از طریق اهل بیت(علیهم السلام) باقی بماند.(46)


مطالعه بیشتر درباره:   حضرت امام موسی کاظم(علیه السّلام)

منبع:
.
پی نوشت:
تاریخ انتشار: « 1399/05/19 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 14775