ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال چهارم - شماره سی و پنجم - آذر 1397)

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال چهارم - شماره سی و پنجم - آذر 1397)

طلیعه سخن

در عصری به سر می بریم که قدرت های استکباری به طور مستمر بر آتش اختلاف و تفرقه در جهان اسلام می دمند و قدرت طلبی برخی رژیم های مرتجع عربی، با ابزار تکفیر، مجالی برای تحقق وحدت در امت اسلامی باقی نگذاشته است.

حال چه باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت تا همگرایی کشورهای اسلامی بازیچۀ آموزه های خشن جریانات تکفیری قرار گیرد؟آیا با خمودی و سردی و اتخاذ مواضع منفعلانه می توان از کنار سیل دلارهای نفتی عربستان و توطئه های آمریکا، اسرائیل در اسلام هراسی گذر کرد؟

ضرورت حفظ وحدت اسلامی و اجتناب از اختلاف و تفرقه برای تحقق امت اسلامی تنها پاسخ این پرسش هاست.

در وهلۀ نخست نیز باید به نقاط مشترک مذاهب اسلامی اهتمام ورزید؛ شاخصه ای راهبردی که بر مبنای «قرآن، رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، سيره و تاريخ آن حضرت، کعبه و حج» و مشترکات فراوان دیگر، گسترش فرهنگ وحدت و تقریب را میسر خواهد کرد.

گفتنی است اختلاف میان مذاهب اسلامی، تفاوت تفسیرها و تعبیرهاست، به عنوان نمونه در موضوع توحید، درباره صفات و افعال خداوند بین متکلمان مختلف مذاهب اسلامی اختلافاتی وجود دارد. لیکن این اختلافات، به اصل توحید که مورد پذیرش همۀ مذاهب اسلامی و ادیان توحیدی است خللی وارد نمی کند.

اینگونه است که اهل بیت علیه السلام با حفظ این اعتقادات، با جامعه اهل سنت زندگی و همزیستی بسیار خوبی داشتند و به صراحت بر انسجام اسلامی تأکید نموده اند.

گفت و گو، زیر بنای وحدت اسلامی و مقدمه ای برای رسیدن به اصول مشترک و حقیقت است؛ گفت و گو، سخن محبت آميز گفتن و همزبان شدن دو تفکر است؛ لذا در وادی تفکر آغاز می شود و در وادی تفکر جریان پیدا می کند و از آنجا که سخن محبّت آميز را با گوش محبت و از سر انس می شنوند. در همانجا به نتیجه می رسد و همه مردم از برکات آن برخوردار و بهره مند می شوند.

تأمل در سیر تاریخی نیز موید وحدت گرایی علمای اسلامی از طریق تعاملات میان مذهبی است؛ از این رو شاهدیم به رغم شدت گرفتن اختلاف های فکري علماي پيروان مذاهب گوناگون، تعامل میان فرهنگی با چاشنی محبت و همدلی به وفور در نزد علمای اسلامی مشاهده می شود، به نحوی که علمای یک مذهب، مبانی فقهی مذاهب ديگر را تدريس ميکردند و روشهاي مذاهب ديگر را به مذهب خود تعميم ميدادند و برخي نیز از يکديگر اجازه [نقل حديث و روايت] طلب ميکردند؛ در اين راستا مجموعه آثار بسيار غنی و غیر قابل انکار در عرصۀ فقه مقارنه ای و نقل ديدگاههاي ديگران به منصۀ ظهور رسیده است.

به عنوان نمونه شيخ صدوق در محضر علمايي با مذاهب مختلف از جمله «الحاکم ابومحمدبکر بن علي حنفي شافعي» و «ابومحمد محمد بن ابي عبدالله شافعي فرغاني» حضور به هم ميرساند.

هم چنین«شهيد اول» با علماي دورۀ خود زندگي ميکرد و مجالس وي غالبا از علمای اهل سنت که با آنها حشر و نشر زيادي داشت خالي نبود.

لذا تعامل میان فرهنگی در قالب داد و ستد علمی از قبیل آموزش، تدريس، گفتگو، مباحثه و بهره گيري از منابع و پژوهشها و نقد ديدگاه هاي يکديگر و برگزاری جلسات علمی صورت ميپذيرفت، و این چنین دیپلماسی علمی تقریبی به توسعۀ عقلانیت و همگرایی امت اسلام منتهی گردید.

با این اوصاف آیا وقت آن فرا نرسیده است که عموم علمای مذاهب اسلامی با طرح و تبیین عقبۀ درخشان و بی نظیر تعاملات میان فرهنگی میان علمای مذاهب گوناگون اسلامی بر فرقه گرائی مهر بطلان و نیستی و نابودی بزنند؟

به راستی آیا وقت آن نرسیده است از کلمات و آراء و نظرات حساسیت زا و نفرت انگیز اجتناب شود؟ به نحوی که کلمه رافضی به شیعه و ناصبی به سنی اطلاق نگردد؟ چرا که خداوند متعال می فرماید: «و لاتنابزوا بالألقاب؛ نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند».

بی شک ولادت باسعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ١٧ربیع الاول و نامگذاری آن به هفته وحدت، در حقیقت ترویج اصل محبت گرایی در اسلام به شمار می آید؛ زیرا ترویج محبت گرایی واقعی در میان مسلمانان و در گسترۀ جهانی و بین المللی موجبات اهتمام و دغدغه مندی فراگیر نسبت به مقولۀ اخلاق را فراهم خواهد نمود؛ چرا که هدف از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله اتمام مکارم اخلاق است.

بر این اساس رویکرد برخی جریانات شیعی و سنی در نفی اخلاق مداری و توهین به یکدیگر غیر قابل پذیرش است؛ بلکه رویکرد این جریانات مزدور در ایجاد سایت هاو شبکه های ماهواره ای مختلف و تفرقه افکنی در بین مسلمانان و نفی هر گونه وحدت اسلامی، که بعضا ًاز امکانات مالی و رسانه ای فراوان برخوردارند، در راستای اهداف استکبار صورت می گیرد که این نوع حرکات نیز با هر عنوان و از سوی هر شخصی که صورت گیرد محکوم خواهد بود.

تأسف آور تر این است که تکفیرگرایان شیعه و سنی که به اختلاف افکنی مبادرت می ورزند، با طرح هفتۀ برائت به جای هفتۀ وحدت ...در راستای دامن زدن به اختلافات اقدام می کنند، که نتیجۀ این امور تنها به زیان امّت اسلامی و به نفع قدرت های استکباری تمام خواهد شد.

لذا باید تفرقه افکنان تشیع انگلیسی و تسنن آمریکایی را به چالش کشاند، تحقق این مهم نیز در گرو گسترش هم اندیشی علمای مذاهب اسلامی در قالب نشست های راهبردی هم چون برگزاری کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی نهفته است که به ارتقای روز افزون وحدت اسلامی منجر خواهد شد و بدخواهان و دشمنان اسلام و مروجان اسلام هراسی و گروه های متحجر و خشن تکفیری را در مسیر اجرای توطئه های ضد اسلامی ناکام خواهد گذاشت.
--------------------

دیدارها

دکتر عبدالناصر همتی رئیس کل بانک مرکزی

بنیاد فرهنگی امام محمد باقر علیه السلام اصفهان

مسئولین دانشکده عالی دفاع و مرکز مهدویت

مسؤولان و دست اندرکاران کتابخانه های حوزوی

مراسم عزاداری اربعین حسینی

لوئیس فراخان رهبر جنبش امت اسلام

مراسم گرامیداشت سی و هفتمین سالگرد ارتحال علامه طباطبایی

مجلس سوگواری شهادت پیامبر اکرم و شهادت امام حسن مجتبی علیهما السلام

مجلس سوگواری شهادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

رئیس شورای صلح افغانستان

دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور

مراسم عزاداری شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
--------------------

گزیده سخنان

    دولت برای کاهش ارزش پول ملی فکری بکند
    چرا باید بانک ها تمام اموال مردم را در اختیار داشته باشند و تمام سودش را یکجا ببرند؟ چرا دولت اجازه می دهد بانک ها به این شکل از سرمایه های مردمی سوء استفاده کنند؟

    ادعای دفاع از حقوق بشر غربی ها دروغی بیش نیست
    بعضی چنین می پندارند حقوق بشر امروز راهی که انبیاء الهی آورده اند را به تدریج در حال طی کردن است ولی هنگامی که پرده ها بالا می رود معلوم می شود مساله طور دیگری است

    شواری عالی حوزه، باید ارتباطش با مراجع را پر رنگ تر و پیوندش را با آنان بیشتر کند.
    اعضای شورای عالی حوزه های علمیه در راستای سلسله نشست های خود با مراجع عظام تقلید، با حضور در دفتر حضرت آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی«دامت برکاته» با ایشان دیدار و گفتگو کردند.

    آمریکا از گزینه تحریم هم طرفی نخواهد بست
    با توجه به دشمنانی که نظام ما در داخل و خارج دارد، باید روز به روز آمادگی خود را چه به لحاظ نظامی و دفاعی و چه به لحاظ علمی، فرهنگی و اقتصادی ارتقا دهیم.

    آمریکایی ها درباره ایران بلوف می زنند
    این کشور صاحب دارد و اگر ما به درستی به وظایف خود عمل کنیم حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ما را در این مشکلات تنها نخواهد گذاشت / مردم بدانند دشمنی که دم از مذاکره با ایران می زند هر روز به دنبال بهانه ای است، یک روز دم از هسته ای می زنند، یک روز پای موشک ها و روز دیگر هم موضوع حقوق بشر و سپاه پاسداران و حشدالشعبی و حزب الله لبنان را پیش می کشند؛ مردم باید بدانند بهانه جویی های آمریکایی ها تمامی ندارد.

    رئیس جمهور آمریکا گرفتار یک مشت خیالات است
    رییس جمهور آمریکا گرفتار یک مشت اوهام و خیالات است؛ او می گوید ما برجام را قبول نکردیم و ایران متلاشی شد، کجای ایران متلاشی شد؟ ایران بحمد الله به عنوان یک کشور نیرومند در منطقه ایستاده است

    لزوم تهیه مستندهای رسانه ای برای به تصویر کشیدن ابعاد مختلف راهپیمایی حماسی اربعین
    باید زوایای مختلف این حرکت عظیم معنوی در قالب های مختلف و مستندهای رسانه ای به تصویر کشیده شود تا عظمت و اعتبار آن به جهانیان نشان داده شود؛ در این راستا به هر میزان دولت، صدا و سیما و رسانه ها سرمایه گذاری کنند، جا دارد

    باید جلوی خونریزی ها در جهان اسلام گرفته شود
    باید بررسی شود که چرا در کشور افغانستان صلح برقرار نمی شود و متاسفانه هر روز شاهد برادرکشی و خونریزی در این کشور اسلامی هستیم. اسلام دین صلح و برادری است؛ بنابراین همه باید تلاش کنند تا جلوی خونریزی در ممالک اسلامی گرفته شود

    مهم ترین راه مبارزه با مواد مخدر برنامه های فرهنگی است
    دشمنان نهایت آرزویشان این است که جوان های ما، بسیجیان ما، تحصیل کرده های ما آلوده به مواد مخدر بشوند، و هر چه این آلودگی در جوامع بیشتر باشد راه برای اهداف شوم آنها هموارتر می شود

    دنیا گرفتار یک دیکتاتوری وحشیانه است
    در دنیای امروز دیکتاتوری وحشیانه حاکم است و مستکبران به دنبال سلطه بر کشورهای دیگر هستند کشورهای دنیا نباید ذلت را بپذیرند و نگذارند مستکبران بر منافع آنها حکومت کنند

    به نام علم مردم را به سوی جهل و بی و بندباری می کشانند
    امروز در شرایط بسیار حساسی قرار داریم، علم و دانشی که وسیله و ابزار نجات مردم است، گاهی سبب بدبختی جوامع و ملت ها را فراهم می کند؛ امروز به نام علم و دانش مردم را به سوی جهل، بی بندوباری و آلودگی می برند
--------------------

یادداشت
«تهدید زدایی» در سیرۀ امام مجتبی علیه السلام از منظر معظم له

تهدید درست همان حربه اى است كه همه زورگويان و استعمارگران در طول تاريخ داشته اند كه هر گاه خود را در خطر مى ديدند، براى ایجاد رعب و وحشت ، آزادی خواهان جهان را مورد تهدید قرار می دادند به نحوی که موجودیت حكومت اين زورگويان بر مدار تهدید استوار بود و اين كارى است كه همه قلدران انجام مى دهند.

البته تهديد، ارعاب، توسل به زور، غارتگرى، انواع شكنجه هاى جسمى و روحى و همچنين به راه انداختن انواع تبليغات منفى عليه پيامبران الهى و فرستادگان آنها، اختصاص به آن زمان نداشته، بلكه انسان هاى بى منطق و زورگوى عصر و زمان ما نيز به این روش متوسّل مى شوند. هر چند استدلال عدالت طلبان كاملًا قوى، متين و منطقى هم باشد، امّا زورگويان تسليم منطق جبهۀ حق نمى شوند و به طور دائم آنان را تهدید می زنند.

چرا که در ميان پيامبران خدا عليهم السلام و دشمنانشان تفاوت هاى زيادى وجود داشت. يكى از مهمترين آنها اين بود كه انبيا و اولیای الهی بر منطق و استدلال و عقل تكيه مى كردند، ولى دشمنانشان بر تهديد، ارعاب، زور و شكنجه تكيه داشتند؛ كه نمونه هاى فراوانى از آن در قرآن مجيد و تاريخ انبيا به چشم مى خورد.

لذا شاهدیم حربۀ تهدید در عصر کنونی به دفعات از سوی قدرت های غربی و با همراهی رسانه هاى جهان و دیگر نهادهای بین المللی مورد توجه قرار می گیرد ؛ حال آنکه با چنين انسان هاى زورگو و بى منطقى نمى توان صلح و مصالحه كرد، بلكه بايد قوى بود و بر مبنای راهبرد تهدید زدایی روى پاى خود ايستاد. در غیر این صورت دشمنان اسلام به نحو دائم هم تهديد به جنگ مى كنند و هم دست به شكنجه هاى روحى مى زنند.

حوادثى كه اين روزها در كشورهاى اسلامى مى گذرد، و تهدید های مستمر کشورهای غربی علیه جهان اسلام به ویژه تهدید مستمر نظام اسلامی از سوی آمریکا، همگى نشان می دهد که باید از سیرۀ سیاسی ائمۀ معصومین به ویژه سیرۀ امام حسن مجتبی علیه السلام در تهدید زدایی بهره گرفت. به ویژه آنکه آن حضرت در چارچوب تئوری تهدید زدایی به خوبی توانست با حفظ ارکان تشیع، در برابر سیاست های خصمانه و تهدید آمیز بنى امیه موفق عمل نماید.

اشدا علي الكفار؛ راهبرد حیاتی در تهدید زدایی

قوه غضب در اصل يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است كه بوسيله آن انسان مى تواند بقاى خود را حفظ كند و مدخليتى بزرگ در تشكيل مدينه فاضله و نظام برتر دارد.

اين قوه مايه «اشدّاء على الكفار؛در برابر کفار سرسخت و شدید» است كه از اوصاف مؤمنين است، اشتباه كردند كسانى كه فكر كردند، بايد قوه غضبيه كشته شود و خاموش كردن آن از كمالات و معارج نفس است، آنها از مقام اعتدال و حدّ كمال غافلند، نفهميدند كه در جميع سلسله حيوانى خداوند اين قوه را عبث و بيهوده نيافريده است، اين سرمايه زندگانى را بى جهت نداده است، جهاد با دشمنان دين و دفع دشمن از مال و ناموس و ديگر نواميس مبتنى بر اين قوه است.

مسلمانان موظّفند كه در برابر تهدیدات دشمنان، قوى و سخت گير باشند و در برابر مؤمنان رحيم و مهربان. این صفت مسلمان واقعى است كه همان اندازه كه در برابر دشمن، شديد و سخت است، با دوستان خود و سايرمسلمانان مهربان و صميمى است؛ مهر با دوستان و قهر با دشمنان، جاذبه در مقابل مسلمانان و دافعه در مقابل كفّار از ويژگى هاى اصحاب پيامبراست. چرا که مسلمان واقعى مجموعه اى است از قهر و لطف!

از سوی دیگر ترس به جا و معتدل در برابر عواقب منفى و خطرناك فضيلت محسوب می شود. در واقع خداوند آن را سپرى در برابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر ميدانى وارد نشود و دشمنانى كه در كمين او هستند و خطراتى كه بر سر راه رسيدن به مقصد وى را تهديد مى كنند از نظر دور ندارد؛ ولى اگر اين حالت جنبه افراطى به خود بگيرد صفتى رذيله به نام «جُبن» است همان گونه كه اگر در جهت تفريط واقع شود و انسان بى باكانه در هر ميدان و مسيرى قدم بگذارد، رذيله ديگرى است كه از آن به غفلت، غرور و بى خبرى ياد مى شود.

لذا در طول تاريخ مبارزات آزادی خواهان، افراد يا گروههايى را مى بينيم كه در صحنه نبرد، با وجود تهدید های دائمی دشمنانشان و تفاوت ظاهرى در ميان آنها ، برترى عجيبى بر آنها پيدا مى كردند. به عنوان نمونه در جنگ تحميلى عراق عليه ايران اسلامى، در حالى كه تمام قدرت هاى بزرگ دنيا، با امكانات خود، به طور ظاهر و پنهان، با تهدید ایران اسلامی به تقويت دشمنان اسلام پرداختند، لیکن جوانان مؤمن بسيجى و رزمندگان تربيت يافته در مكتب قرآن، تمام محاسبات جنگى آنها را بر هم زدند.

اين، همان اصلى است كه مسلمانان، بايد سخت به آن وفادار باشند و اين روحيه را در ميان تمام فرزندان اسلام، زنده كنند كه با زنده شدن اين روحيه، از برترى هاى دشمنان، از نظر ساز و برگ جنگى و فن آورى پيچيده عصر، ترس و وحشتى نخواهد داشت.

لیکن ترس مذموم آن است كه انسان از هر تهدیدی بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر خطر موهومى را جدّى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيّت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است، مايه شكست و ذلّت و زبونى است.

حال آنکه اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدّى آماده مقابله با آنها نسازد موفّق نخواهد شد؛ غالباً ممكن نيست ما دست به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است. اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جبن در مواجهه با تهدیدات دشمن خود را نشان مى دهد.

هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مى دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت ها و دگرگونى وضع بازار را مى دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى دهد، و در هر عمل جرّاحى احتمال خطر وجود دارد،در هر حکومت حق طلب و خدامحور با تهدید هایی از سوی دشمنان اسلام مواجه خواهد شد؛ حال اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دست بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم.

لذا در حديثى از امام حسن مجتبى عليه السلام در تعريف جبن چنين مى خوانيم: «الْجُرْأَةُ عَلَى الصَّديِقِ وَ النُّكُولُ عَنِ الْعَدُوّ؛ جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى»!

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه در پاسخ از سؤال درباره معنى شجاعت فرمود: «مُوَافِقَةُ الْاقْرَانِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الطَّعَانِ؛ هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضربات دشمن».

کلام آن حضرت در حقيقت، نقشه و برنامه اى است براى مقابله با تهديدهاى دشمن که شرائط پيروزى بر دشمن را در آن تشريح مى نمايد، و به همگان گوشزد مى كند كه اگر این مهم محقق شود، قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد؛ در واقع هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، باید به این مهم اهتمام ورزند چرا که اگر هم پيروزی حاصل شود موقتى و ناپايدار خواهد بود.

امام مجتبی علیه السلام و مقابله با جنگ نرم معاویه

تبليغات بسيار وسيع و گسترده توأم با شگردهاى روانى دستگاه معاويه علیه اهل بیت علیهم السلام در فضاى شام تأثيرگذار بود ؛ به عنوان مثال معاويه با آويختن پيراهن عثمان در كنار منبر و برپا كردن مجالس عزادارى براى وى، احساسات مردم شام را علیه امام علی علیه السلام تحريك می کرد. ،

هم چنین معاويه به پرده پوشى فضايل على عليه السلام و ترويج فضايل ساختگى ساير خلفا و بعضى از صحابه اكتفا نكرد، بلكه به سبّ و ناسزا گويى آن حضرت روى آورد و آنچه را كه پيش از آن، ميان مردم شام سنّت ساخته بود، به ساير بلاد اسلامى نيز گسترش داد و به سبّ و لعن اميرمؤمنان عليه السلام در محافل و مجالس و برفراز منبرها و در خطبه هاى نماز جمعه فرمان داد.

زمخشرى و سيوطى نقل كرده اند كه در ايّام بنى اميّه بر فراز بيش از هفتاد هزار منبر، سبِّ على (عليه السلام) مى كردند و اين سنّتى بود كه معاويه گذارده بود.،

لیکن امام مجتبی علیه السلام به انحای مختلف در راستای مقابله با جنگ روانی معاویه حرکت می کرد؛ لذا در احوالات امام حسن عليه السلام آمده كه روزى مردى از شام كه تحت تأثير تبليغات بنى اميه قرار گرفته بود، در كوچه هاى مدينه به حضرت رسيد، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد، حضرت سكوت كرده، تا خوب عقده هايش خالى شد، سپس فرمودند: «من فكر مى كنم تو در اين شهر غريب باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهكارى من قبول مى كنم كه بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه اى تو را سير مى كنم». چنان حضرت با او برخورد كردند كه اصلا در فكرش خطور نمى كرد. چنان مجذوب شد كه گفت يابن رسوالله اگر قبل از اين ملاقات به من مى گفتند، بدترين افراد زير اين آسمان كيست، تو را و پدرت را معرفى مى كردم، ولى الان به عنوان نيك ترين افراد معرفى مى كنم، چنان فريفته اخلاق آن حضرت شد كه تا در مدينه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.،

و اینگونه آن حضرت، خطاكاران و كسانى كه بر اثر تبليغات مسموم و سوء معاویه، برخوردهاى ناشايست و غير مناسبى داشنتد را اين با ملايمت و نرمى هدايت و راهنمايى كرد و اینگونه تهدید را به فرصت تبدیل نمود.

هم چنین از دیگر رویکردهای آن حضرت در مقابله با جنگ نرم می توان به نفوذ زدایی آن حضرت اشاره کرد؛ چرا که به دفعات عوامل نفوذى معاويه در راستای تضعيف موقعيّت امام عليه السلام و روحيّه لشكر و پراكندگى آنان حرکت کردند ؛نفوذ عوامل معاويه در ميان لشكر آن حضرت به قدرى شديد شد كه مورّخان مى نويسند: يك بار امام حسن عليه السلام توسّط يكى از نيروهاى خودى در حال نماز با خنجر مورد تعرض قرار گرفت و بار ديگر برخى از سپاهيانش سجّاده از زيرپاى حضرت كشيدند.،

و گاه برخى از بزرگان لشكر امام عليه السلام به معاويه نامه نوشتند كه حاضرند امام مجتبى عليه السلام را دست بسته تحويل دهند و يا او را به قتل برسانند.،

در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام آمده است كه بعد از شهادت پدرش على عليه السلام و بيعت كردن مردم با آن حضرت، معاويه دو جاسوس فرستاد: يكى به سوى بصره، و ديگرى به سوى كوفه كه اخبار اين دو شهر را دقيقاً براى او بنويسند و براى بر هم زدن امر خلافت امام حسن مجتبى عليه السلام با استفاده از منافقان آنچه در تلاش دارند مضايقه نكنند؛ ولى دستگاه ضدّ جاسوسى امام حسن عليه السلام اين موضوع را كشف كردند، جاسوسى كه به كوفه رفته بود دستگير و اعدام شد، و نامه اى با ذكر مشخصات به بصره فرستاده و نفر دوّم را نيز دستگير كردند و به مجازات رساندند، سپس آن حضرت نامه اى به معاويه مرقوم فرمود كه توجاسوس ها مى فرستى و فتنه ها بر مى انگيزى گويا اراده جنگ دارى؛ اگر چنين است من نيز مهيّا هستم.،

شهادت طلبی؛ رمز موفقیت در برابر تهدیدات دشمن

طرفداران باطل و حاميان ظلم و فساد چون منطق قابل عرضه اى ندارند هميشه تكيه بر تهديد و فشار و خشونت مى كنند، غافل از آنكه رهروان راه الله هيچگاه در برابر اين تهديدها تسليم نخواهند شد، بلكه بر استقامتشان خواهد افزود، آن روز كه آنها پا به اين ميدان گذاشتند جان خود را بر كف گرفتند و آماده ايثار گشتند.

جایگاه روحیه ایثار و شهادت طلبی ، در فرهنگ اسلام فوق العاده زياد است به ویژه آنکه در هنگام خطر، اسلام را بيمه می کند، امروز نيز دشمنان اسلام بيشترين وحشت را از فرهنگ شهادت و شهادت طلبى دارند چرا كه آن فضیلت مهم تهدیدات و نقشه هاى پيچيده و پر خرج آنها را نقش بر آب مى كند، اين در حالى است كه آنها توان مقابله به مثل، نسبت به فرهنگ شهادت را ندارند و سلاحى كه بتوان از آن در برابر اين فرهنگ دفاع كرد در خود نمى بينند.

فضیلت شهادت طلبی يك نيروى دفاعى عظيم است كه به كمك آن مى توان بر دشمنان و مخالفان پيروز شد، چرا كه اين نيروى باطنى هنگامى كه جان و مال و ناموس و دين و ايمان يا استقلال يك كشور در معرض تهديد قرار مى گيرد بسيج مى شوند، و تمام نيروهاى ذخيره وجود انسان را به حركت در مى آورد، و گاه يك انسان ایثار گر تحت تأثير عامل غيرت دینی، نيرويى به اندازه ده انسان پيدا مى كند و تا حد ايثار و فداكارى و شهادت ايستادگى و پايمردى نشان مى دهد، به همين دليل، این صفت بی نظیر يكى از اسباب عزّت و سربلندى و اقتدار است.

لذا قدرت های استکباری هنگامى كه خود را در برابر يك نظام شهادت طلبب ببينند به زودى مقاومت خود را از دست مى دهند و از تهدیدات عقب نشينى مى كنند و اين يكى ديگر از بركات ایثارگری است.

اینگونه است که امام حسن مجتبى عليه السلام در خطبه اى كه براى مردم كوفه خواند، اینچنين بر شهادت طلبی برای بروم رفت از تهدیدات دشمن تأکید کرد و فرمود:«ايُّهَا النَّاسُ تَيَقَّظُوا مِنْ رَقْدَةِ الْغَفْلَةِ وَ مِن تَكَاشُفِ الظُّلْمَةِ، فَوَالَّذي خَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ وَ تَرَدّى بِالْعَظَمَةِ، لَئِن قَامَ الىَّ مِنْكُم عُصْبَةٌ بِقُلوبٍ صَافِيَةٍ وَ نِيّاتٍ مُخلِصَةٍ، لا يَكُون فِيها شَوْبُ نِفاقٍ وَ لا نِيّةَ افْتِرَاقٍ لَاجاهِدنَّ السَّيفَ قَدَماً قَدَماً وَ لَا ضَيِّقَنَّ مِنَ السُّيُوف جَوَانِبَها وَ مِنَ الرِّماحِ اطرافَهَا وَمِنَ الْخَيْلِ سَنابِكَها فَتَكَلَّمُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ؛ اى مردم! از خواب «غفلت» بيدار شويد و از تراكم ظلمت بى خبرى بپرهيزيد. سوگند! به كسى كه دانه را در زير خاك شكافته و بندگان را آفريده، و رداى عظمت پوشيده، هرگاه گروهى از شما با دل هاى پاك و نيّت هاى خالص كه در آن آلودگى به نفاق نباشد و قصد افتراق در آن راه نيابد، بپاخيزند (و مرا يارى كنند)، من با شمشير، گام به گام جهاد مى كنم و با ضربات شمشيرهاى خود، عرصه را بر آنها تنگ مى سازم و نوك سرنيزه ها را بر پيكرشان كُند مى كنم و سم اسبها را در اين راه، فرسوده مى سازم؛ پس سخن بگوييد، خدا رحمتتان كند (و از دشمن نترسيد)».

امام مجتبى عليه السلام اين سخن را در حالى بيان داشتند كه خواب «غفلت و تن پروری و دنیا گرایی» بر كوفيان غلبه كرده بود و آن حضرت هر چه آنان را دعوت به جهاد و شهادت طلبی با غارتگران شام و لشكر معاويه مى فرمودند، آنها اجابت نمى كردند.

سخن آخر: (هنر امام مجتبی علیه السلام در مدیریت رفتار با دشمن و تبدیل تهدیدها به فرصت ها)

معاويه مردى محافظه كار و مرموز بود و سعى مى كرد اعمال نارواى خود را در قالب هاى فريبنده و عوام پسند بريزد. داستان بر سر نيزه كردن قرآن ها در جنگ صفّين و با اين حيله جلو شكست قطعى خود را گرفتن نمونه اى از اين موضوع است.

امام حسن مجتبى عليه السلام وقتى مى بيند كه جنگ در آن شرايط خاص نتيجه اى جز خون ريزى ندارد، و دشمن از يك سو سران قبايل را خريده و از سوى ديگر كيسه هاى زر چشم برخى از فرماندهان را كور كرده، و به معاويه نامه نوشته اند كه حاضريم امام حسن عليه السلام را دست بسته تحويل تو دهيم، چاره اى جز صلح نمى بيند.

در واقع، امام عليه السلام يا بايد به جنگى روى مى آورد كه اميدى به پيروزى در آن نبود، اهل بيت و اصحاب خاصّ خويش را در حالى به كشتن مى داد، كه نتيجه اى براى اسلام نداشت؛ زيرا معاويه با فريبكاري هايش مسئوليّت جنگ را به عهده امام مى انداخت و مردم نيز تحت تأثير ظواهر فريبنده معاويه قرار داشتند. لذا آن حضرت علّت صلح را این چنين بيان مى كند:«فَتَرَكْتُهُ لِصَلاحِ الْامَّةِ وَحِقْنِ دِمائِها؛ صلح من با معاويه فقط به خاطر حفظ خون مسلمانان بود».،

و يا آن كه براى حفظ مصالح اسلام، صلح كند تا پرده هاى فريب را از چهره معاويه كنار بزند؛ باطن حكومت اموى را براى مردم آشكار سازد و عدم پايبندى آنها را به تعهّدات دينى و سنّت نبوى صلى الله عليه و آله به اثبات رساند. و اینگونه امام مجتبى عليه السلام پس از هفت ماه خلافت ، بر اثر توطئه هاى معاويه و بى وفايى و ضعف ياران، زمامدارى را طبق صلح نامه اى به معاويه واگذار كرد، تا هدف دوم محقّق شود.

طبق گواهى تاريخ وضع سياست خارجى مسلمانان نیز در زمان معاويه ايجاب چنان صلحى را مى نمود؛ زيرا امپراطور روم شرقى كه جنگ هاى داخلى مسلمانان را به دقّت تعقيب مى كرد، خود را آماده مى ساخت كه اگر جنگ ديگرى ميان امام حسن عليه السلام و معاويه در گيرد، بر مرزهاى كشورهاى اسلامى حمله كند و شكست هاى گذشته خود را جبران سازد و اگر چنين حادثه اى رخ مى داد، ممكن بود ضربه سختى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد شود.چنين شرايطى ايجاب مى كرد كه امام مجتبى عليه السلام صلح كند و دشمن را عملًا سرجاى خود بنشاند.

هر چند پس از برقرارى صلح زخم زبان ها به امام زدند، و حتّى نامردى مردمى كه امام را مجبور به صلح نمودند به اشكال مختلف به امام اعتراض مى كردند، و لذا امام مجتبى عليه السلام سال هاى دردناكى را پشت سر گذاشت، ولى صلح آن حضرت که با مدیریت کامل تهدیدات دشمن توأم گردید اثر عميقى در مردم گذاشت، و زمينه ساز نهضت عاشورا و قيام هاى پس از آن شد، و سرانجام منتهى به سقوط حكومت بنى اميّه گرديد و اینگونه تهدید به فرصت مبدل گشت.
--------------------

یادداشت
شرح حدیث «سلسله الذهب» از منظر معظم له

یکی از مهمترین اتفاقاتی که در طی هجرت امام رضا علیه السلام به ایران رخ داد، سخنرانی آن حضرت در نیشابور و ایراد حدیثی بود که به حدیث سلسله الذهب معروف شد. این حدیث کوتاه که رابطه امامت و توحید و به نوعی فلسفه سیاسی تشیع را تبیین می کند سرشار از درسهاى عالى معرفت و شناخت است لذا براى كسانى كه با دقّت و حضور قلب و با توجّه به مضمون و محتوايش، آن را زمزمه مى كنند، يك دوره درس امامت و ولايت عاشقانه است. از سوی دیگر حاوى يك دوره كامل معارف و عقايد، مخصوصاً درس توحيد و يكتاپرستى خالص است؛ از این رو از جایگاه والایی از حیث اهمیت در میان احادیث برخوردار است.و شایسته است به بهترین وجه ممکن مورد واکاوی قرار گیرد.

حدیث سلسله الذهب چیست؟

حدیث سلسلة الذهب حدیثی است که امام رضا علیه اسلام هنگام ورود به نیشابور در مورد ولایت اهل بیت علیه السلام به عنوان شرط توحید بیان فرموده است.

راویان این حدیث همگی امامان معصوماند تا به پیامبر صل الله علیه و آله و سرانجام به خداوند میرسد. به همین دلیل این حدیث را «سلسله الذهب» به معنای «زنجیرۀ زرّین» توصیف کردهاند.

«شيخ صدوق» به سند خود از «اسحاق بن راهويه» نقل كرده كه گفت:«لَمّا وافی أبُو الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام  بِنَیسابورَ و أرادَ أن یخرُجَ مِنها إلَی المَأمونِ اجتَمَعَ إلَیهِ أصحابُ الحَدیثِ، فَقالوا لَهُ: یابنَ رَسولِ اللّهِ، تَرحَلُ عَنّا و لا تُحَدِّثُنابِحَدیثٍ فَنَستَفیدَهُ مِنک؟! وقتى امام رضا عليه السلام وارد نيشابور شد و خواست از آن جا حركت كند، راويان احاديث خدمت آن حضرت جمع شدند و عرض كردند:اى پسر رسول خدا از نزد ما مى روى بدون آن كه براى ما حديثى بيان فرمايى كه از آن بهره مند شويم؟»

 «وکانَ قَد قَعَدَ فِی العُمارِیةِ، فَأَطلَعَ رَأسَهُ و قالَ؛ آن بزرگوار سر مباركش را از داخل محملى كه در آن نشسته بود بيرون آورد و فرمود: « سَمِعتُ أبی موسَی بنَ جَعفَرٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی جَعفَرَ ابنَ مُحَمَّدٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی مُحَمَّدَ بنَ عَلِی یقولُ: سَمِعتُ أبی عَلِی بنَ الحُسَینِ یقولُ: سَمِعتُ أبِی الحُسَینَ بنَ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی أمیرَ المُؤمِنینَ عَلِی بنَ أبی طالِبٍ یقولُ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ(ص) یقولُ: سَمِعتُ جَبرَئیلَ یقولُ: سَمِعتُ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ یقولُ:شنيدم از پدرم موسى بن جعفر عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم جعفربن محمّد عليهما السلام، كه فرمود: شنيدم از پدرم محمّدبن على عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم على بن الحسين عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم حسين بن على عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: شنيدم از جبرئيل كه گفت: شنيدم از خداوند عزّوجلّ كه فرمود:«لاالهَ الَّا اللَّهُ حِصْنى ، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى امِنَ مِنْ عَذابى ؛لا اله الا اللَّه قلعه محكم من است، هر كس در اين قلعه وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود». امام عليه السلام پس از بيان اين حديث حركت فرمود، وقتى شتر آن حضرت به راه افتاد، مجدّداً سر مبارك خود را از محمل بيرون آورد و فرمود: «بِشُرُوطِها وَ انَا مِنْ شُرُوطِها؛ با شرايطش و من از آن شرايط هستم»!،

چرا «لا إله إلّا اللّه» قلعه محكم پروردگار است؟

در زمانه ای به سر می بریم که عمدتاً احساس پوچى و بى هدف بودن زندگى، احساس نداشتن پناهگاه در مشكلات طاقت فرسا، تصوير وحشتناك از چهره مرگ، و بدبينى آزار دهنده و گاه ترس از آينده جهان، و آينده زندگى شخصى، پیامدهای مختلفی به همراه داشته است.

«يونگ» استاد معروف روانكاوى در این زمینه می گوید: «دو سوّم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد با سواد و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و بى معنا بودن زندگى آنها را رنج مى دهد، علّت اين است كه بشر قرن بيستم به خاطر پيشرفت تكنولوژى و كوته نظرى و تعصّب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوى روح خويش است، و تا مذهبى نيابد آسايش ندارد، چرا كه بى مذهبى سبب بى معنا بودن و پوچى زندگى مى شود!،

این چالش در حالی است که ايمان به سراى ديگر، و زندگى جاويدان در آن عالم توأم با آرامش و عدالت مى تواند به اين نگرانى ها پايان دهد. چرا که در عالم بيكران هستى تنها پناهگاه خدا است و مؤثر بالذات فقط او است و ديگران در برابر قدرت او قدرتى ندارند.

از این رهگذر خداپرستى جزء فطرت انسان است، و هر انسانى بالفطره در درون دل به خداوند ايمان دارد. و از درون هر دلى راهى به سوى خدااست، و مرغ روح هر انسانى آوايى از او سر مى دهد.

عالم همه به سوى او در حركت است. در عمق جان هركس شكوفه اى از عرفان ذات و صفاتش ظاهر است، و در دل هر انسانى گلى از معرفت او مى خندد.

لذا توحيد، عصاره همه معتقدات و همه برنامه هاى فردى و اجتماعى سعادتبخش انسان است؛ توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خميرمايه همه اصول و فروع اسلام است.

اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبايى مي سازد.

و يا اينكه اگر هر يك از تعليمات دين را به يكى از اعضاء پيكر انسان تشبيه كنيم بايد بگوئيم توحيد روحى است كه در مجموع اين پيكر دميده است.

در مسألۀ معاد و نبوت، اين واقعيت به ثبوت رسيده است كه آنها جدا از توحيد نيستند يعنى هنگامى كه خدا را با همه صفاتش بشناسيم مى دانيم چنين خدايى بايد پيامبرانى بفرستد، و نيز حكمت و عدالت او ايجاب مى كند كه دادگاه عدل و رستاخيزى وجود داشته باشد، مسائل اجتماعى و كل جامعه انسانى و هر چه در ارتباط با آن است بايد پرتوى از توحيد و وحدت باشد تا سامان يابد.

به همين دليل در کلام نورانی امام رضا علیه السلام در حدیث سلسله الذهب مى خوانيم:« لا اله الا اللَّه قلعه محكم پروردگار است»، «فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى امِنَ مِنْ عَذابى؛ هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.

همانگونه كه پيامبر صلی الله علیه و آله در آغاز اسلام فرمود: «قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا؛ اگر طالب رستگارى هستيد زير پرچم توحيد درآئيد».

کلام نورانی امام رضا علیه السلام بدیل آیۀ «لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ؛جز خدا پناهگاه و شفاعت كننده اى وجود ندارد» به شمار می آید؛«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست»،(لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) و تنها پناهگاه اوست به نحوی که نبايد بر غير او تكيه كرد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار داد

لذا در قرآن کریم می خوانیم:« فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ؛ پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم»

تعبير به «فرار» در جائى گفته مى شود كه انسان از يك سو با موجود يا حادثه وحشتناكى رو برو شده، و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سراغ دارد، لذا با سرعت تمام از محل حادثه دور مى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد،کلام آن حضرت نیز موید این فراز قرآنی است که باید از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است گریخت و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آورد.

به راستی چه كسى در اين حقيقت شك دارد كه با قبول اصل توحيد و ساختن جامعه اى توحيدى بر اساس قبول رهبرى پيامبران و پاك سازى محيط از گناه و آراستگى به ارزش هاى انسانى، جامعه به سوى هدف تكاملى خود پيش مى رود و محيطى امن و امان، آكنده از صلح و صفا و آباد و آزاد به وجود مى آيد.،

لذا موحّدان و انسان هاى خدا پرست بر خلاف جوامع اومانیستی( انسان محور)، تكليفشان مشخّص و معلوم است و دچار تحيّر و سرگردانى نيستند، زیرا موحّدان دل به يك معبود، مقصود، پناهگاه ، يار و ياور بسته اند و در مشكلات به خداوند يكتا پناه مى برند و حوايج و نيازمندي هاى خود را فقط از او طلب مى كنند؛ اميدشان به اوست و سر بر فرمان او نهاده اند و تكليفشان روشن و مشخّص است و تنها به وظيفه الهى مى انديشند!

بر این اساس باید در سايه چنين خدايى قرار گرفت و از نور الهى بهره مند گرديد و مسير زندگى خود را با آن روشن ساخت؛ چرا كه تمام قدرت ها و عزّت ها و ذلّت ها به دست اوست؛ اگر تمام دنيا چيزى را اراده كنند و او چيز ديگرى، اراده او محقّق مى شود.

امامت؛ شرط توحید

امام رضا علیه السلام در فراز پایانی حدیث سلسله الذهب امامت را شرط توحید عنوان نموده و فرمود: «بِشُرُوطِها وَ انَا مِنْ شُرُوطِها؛ با شرايطش و من از آن شرايط هستم»!،

تأمل در این فراز نورانی نشان می دهد که پذيرش رهبرى ائمه اهل بيت علیه السلام ضامن بقاء خط توحيد و روش اصيل اسلام و ادامه عمل صالح است .به عبارت دیگر مساله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه هايى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است، و مى دانيم امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند.

لذا  مسأله خلافت و امامت بعد از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله يكى از اساسى ترين مباحث دينى است، مسأله اى كه از نظر دينى سرنوشت ساز مى باشد و به هيچ وجه جنبه شخصى ندارد و بر خلاف آنچه برخى ناآگاهان مى انديشند تنها يك بحث تاريخى مربوط به گذشته نيست، بلكه آثار زيادى براى امروز و فردا و فرداها دارد و مى تواند در بسيارى از مسائل مربوط به اصول و فروع اسلام اثر بگذارد . چرا که وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، به تعبير ديگر، رسول«ارائه طريق» مى كند ولى امام« ايصال به مطلوب» مى نمايد.

شالودۀ معرفتی امامت بر مبنای تقوا، راستگويى، محوريّت در يگانه پرستى، عصمت از لغزش ها و فتنه ها، طهارت از پليدي ها و آلودگي ها استوار است و خداوند ائمه معصومین علیهم السلام را از لغزشها دور داشته و از فتنه هاى دين امنيّت بخشيده و از هر گونه آلودگى گناه پاك ساخته است، از این جهت امامان علیهم السلام اركان توحيد خداوند و راهنمايان به صراط مستقيم او هستند.

لذا امام على بن موسى الرضا عليه السلام؛ الهام بخش پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام در مسأله «امامت»، فرمود:«انِّ الِأمامَةَ زَمامُ الدّينِ وَ نَظامُ المُسْلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عَزِّ المؤمنينَ، انَّ الِأمامَةِ اسُّ الاسْلام النّامى و فَرعُهُ السّامى، بِالِأمامِ تَمامُ الصَّلاة وَالزَّكات وَالصَّيامَ و الْحجّ وَالْجَهاد وَ تَوْفيرُ الفيْئ وَ الصَّدَقات و إِمضاءُ الْحُدود وَالاحْكام، وَ مَنْعُ الثُّغُور و الأطْراف، الِامامُ يَحِلُّ حَلالَ اللَّه، وَ يَحْرُمُ حَرامَ اللَّه، وَ يُقيمُ حُدُودَاللَّه، وَ يَذُبُّ عَنْ دينِ اللَّه، وَ يَدْعوا إَلى سَبيلِ ربَّه بِالحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَالحُجَّةِ الْبالِغَةِ؛ «امامت» زمام دين و نظام مسلمين، و صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است؛ امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است؛ با امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى شود، و اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى گردد؛ و اجراى حدود و احكام، و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلام به وسيله امام صورت مى گيرد. امام، حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى شمرد (و تحقق مى بخشد) و حدود الهى را برپا مى دارد؛ و از دين خدا دفاع مى كند، وبه سوى پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مى كند».

بنابراین كسانى كه دم از توحيد مى زنند ولى عمل آنها بوى شرك مى دهد و دستورات پيامبران را زير پا می گذارند و به غير خدا تكيه دارند، و ولايت اولياى الهى را انكار مى كنند و در عين حال خود را موحد مى پندارند، اينها در روز قيامت قسم ياد مى كنند كه ما موحد بوده ايم ولى به زودى به آنها مى فهمانند كه آنها در باطن جزء مشركان بودند. همانگونه که در قرآن کریم آمده است:«ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ ؛ سپس پاسخ و عذر آنها، چیزی جز این نیست که میگویند: «به خداوندی که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم!»

در این زمینه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«انَّ اللَّهَ خَلَقَ الانْبِياءَ مِنْ شَجَرٍ شَتّى وَ خَلَقَنى وَ عَليّاً مِنْ شَجَرَةٍ واحِدةٍ فَانَا اصْلُها وَ عَلَىٌّ عليه السلام فَرْعُها، وَ فاطِمةُ لِقاهُها وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِمارَها، وَاشياعُنا اوْراقُها، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ اغْصائِها نَجا، وَ مَنْ زاغَ هَوى، وَلَوْ انَّ عابِداً عَبَدَاللَّهَ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنا اكَبَّهُ اللَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فى النّار؛خداوند پيامبران را از درختان (ريشه هاى) متعدّدى آفريد، و من و على را شجره واحده، من ريشه آن هستم، و على عليه السلام شاخه آن، و حسن و حسين عليهم السلام ميوه هاى آن، و شيعيان ما برگ هاى آن هستند، پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن درآويزد نجات مى يابد، و هر كس منحرف گردد سقوط مى كند؛ و اگر عبادت كننده اى خدا را يك هزار سال، و سپس يك هزار سال ديگر، باز هم يك هزار سال ديگر، عبادت كند، و محبّت ما را نداشته باشد خداوند او را به صورت در آتش مى افكند»!،

بر این اساس در باره فطرى بودن«معرفة اللَّه و توحيد» بحثهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاكيد بعضى نيز به عنوان« ولايت » آمده است.چنانكه در حديثى از ابوبصير از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير آيه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛اين سرشت الهى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده » فرمود: الْوَلايَةُ؛منظور ولايت است»

در حقيقت فطرت توحيد نمى تواند از دیگر اصول اعتقادى از جمله امامت جدا باشد، چرا كه چنين خداوند حكيمى بندگان را عبث نيافريده، مسلّماً تكاليف و برنامه هايى براى تكامل آنها قرار داده كه بايد به وسيله رسولانش ابلاغ گردد، و به وسيله جانشينان آن رسول حفظ شود، و از طريق ولايت و تأسيس حكومت الهى اجرا گردد، و نتائج آن در جهان ديگر ظاهر شود.

سخن آخر:(امامان؛ پناهگاه مطمئن)

مكتب اهل بيت علیه السلام، طبق فرمان پيامبر صلی الله علیه و آله بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد؛ از تعبيرات جالبى كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در كتاب هاى اهل سنّت و شيعه نقل شده چيزى است كه در حديث معروف «سفينه نوح» آمده است.

در اين حديث ابوذر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنهاغرق!؛ خاندان و اهل بيت من همچون كشتى نوحند كه هر كس از آن استفاده كرد نجات يافت، و هر كس از آن جدا شد غرق شد».،

اين حديث كه از احاديث مشهور است لزوم پيروى مردم را از على عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت آن حضرت نيز مؤكّداً بيان مى دارد.

با توجه به اين كه كشتى نوح تنها پناهگاه و وسيله نجات به هنگام وقوع آن طوفان عظيم و عالم گير بود، اين حقيقت مسلم مى شود كه امت اسلام در طوفان هايى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله وزيدن گرفت، تنها راهشان تمسك جستن به ذيل ولاءِ اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و هست.

هم چنین در تبیین جایگاه مقام امامت در فراز پایانی حدیث سلسله الذهب می توان به کلام نورانی امام علی علیه السلام استناد نمود که فرمود:«هم موضع سرّه، و لج امره، و عيبة علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه؛آنها محلّ اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احكامش و جايگاه حفظ كتابهاى آسمانى او هستند و كوههاى استوار دينند»

 فراز دوّم از روایت مذکور نشان می دهد آنها پناهگاه امر الهى هستند. منظور از امر در اين جا فرمانهاى تشريعى خداوند است كه مردم در كسب اين اوامر و اطاعت از آنها بايد به پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر پناه ببرند. در غیر این صورت نماز بدون درود و صلوات بر آنها باطل است، چرا موقعيت آنها به عنوان توحید و صراط مستقيم شناخته شده است.

در حقیقت حضرت علی علیه السلام ، توصيفى از آل پيامبر و امامان اهل بيت مى كند و در عباراتى كوتاه و بسيار پر معنى، موقعيّت آنان را بعد از پيامبر روشن مى سازد و با هشت جمله پى در پى، در واقع آنچه را در حديث ثقلين و حديث سفينه نوح و حديث نجوم آمده است توضيح مى دهد.

در اين احاديث معروف كه در كتب و منابع اصلى شيعه و اهل سنّت نقل شده موقعيّت اهل بيت به روشنى بيان شده است. در حديث ثقلين، اهل بيت پيامبر بعد از قرآن مهمترين وسيله هدايت و نجات شمرده شده اند كه هرگز ميان آنان و قرآن جدايى نمى افتد و در حديث دوّم تشبيه به كشتى نوح كه تنها مايه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گرديده اند و در حديث سوّم به منزله ستارگان آسمان كه مايه هدايت( در ظلمات برّ و بحر) مى باشد شمرده شده اند.

ائمه معصومین علیهم السلام كسانى هستند كه در روايات متواتر ثقلين دركنار قرآن قرار گرفته اند، و اين دو به عنوان دو وسيله نجات بخش از گمراهى معرفى شده اند؛ دو وسيله اى كه تا دامنه قيامت در ميان امت اسلامى باقى خواهند ماند و مسلمانان بايد به آن دو پناه ببرند.

بی شک كسانى كه به عنوان كشتى نجات، و ستارگان فروزان هدايت معرفى شده اند از همه برترند، اوصافى كه در غالب منابع معروف و مشهور فريقين آمده است.

و اين مسلمانانند كه بايد به دور از تعصّب ها و پيش داورى ها راه نجات خود را برگزينند.يعنى دست به دامن آل محمد صلى الله عليه و آله زنند وبا هدايت و رهبرى آنها به سرمنزل مقصود و سعادت برسند، و آنها كه اين همه اشارات و تصريحات را با آن همه مدارك مستند ناديده مى گيرند يا توجيه و تأويل و تفسير به رأى مى كنند خود بايد پاسخگوى آن باشند.
--------------------

پرونده ویژه
آثار و کارکردهای اجتماعی وقف از منظر معظم له

هرگونه كمك به كارهاى خير و فعّاليّتهاى مثبت اجتماعى تحت عنوان «انفاق في سبيل اللَّه» در فرهنگ اسلام از اهمّيّت بسيار بالائى برخوردار است و سرچشمه انواع بركات و آثار معنوى و مادّى در دنيا و آخرت است.

در این میان وقف يكى از سنّت هاى مهم اسلامى است كه از زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وجود داشته و در اعصار ائمّه معصومين عليهم السلام مورد توجّه بوده و در روايات اسلامى به آن تأکید شده است.

اهمیت وقف از آن جهت است که آثار و فواید بی شماری دارد و كارهاى مهمّى به وسيله موقوفات انجام شده و بسيارى از مراكز علمى، درمانى ، مدارس دينى و كارهاى خير اجتماعى از اين طريق صورت گرفته است و مسلمانان جهان از بركات موقوفات، بهره های فراوان گرفته اند.

لیکن برخی از نااهلان در صددند تا این سنت بزرگ و پربرکت اسلامی به دست فراموشى سپرده شود، حال آنکه عمران و آبادى بسيارى از مساجد، مدارس، مراكز علمى و مخصوصاً حرم هاى مقدّسه ائمّه اطهار عليهم السلام، منبعث  از موقوفات است.

با این تفاسیر ضرورت واکاوی آثار و فواید اجتماعی سنّت حسنه اسلامى وقف انکار ناپذیر است تا از این رهگذر اهمیت سنت وقف بیش از پیش در جامعۀ اسلامی آشکار شده و همگان بیش از پیش به انجام این فریضۀ مهم اجتماعی اهتمام ورزند.

وقف در لغت و اصطلاح

«وقف » در لغت به معنى ايستادن متوقف ساختن است، اصطلاح فقهى آن نیز از همين ريشه گرفته شده است؛ ،يعنى چيزى را براى چيزى وقف كردن يا از آن گسترده تر، چيزى را اختصاص به چيزى دادن.

لذا «وقف» ملكى است كه عين آن را حبس و منفعت آن را رها مى سازند، يعنى آن را واگذار به اشخاص يا جمعيتى مى كنند به طورى كه حق ندارند هيچ گونه نقل و انتقالى در اصل آن بدهند ولى منافعش در اختيار آنهاست و مى توانند همه گونه تصرف در آن بنمايند.

وقف؛ صدقه جاریه

گرچه وقف را اسلام ابداع نكرد و قبل از اسلام نيز در مذاهب ديگر اوقاف بسيارى وجود داشت ولى اسلام اهميّت خاصى براى آن قائل شد و تحت عنوان صدقات جاريه بر آن تأكيد كرد؛چرا که طبيعت زندگى اين جهان مادى، فنا و نابودى است، و اگر بتوان اعمال وجودی انسان را به نحوى با ذات پاك خداوند پيوند زد و در راه پروردگار به كار بست، بی شک رنگ جاودانگی به خود خواهد گرفت.

لذا وقف به عنوان صدقه جاریه، طبیعت زندگی انسانی را از فناپذيرى رهایی می بخشد، و در صندوق پس اندازى ذخيره می کند به نحوی كه دست تطاول ايام به محتوياتش نرسد، و گذشت شب و روز آن را به فنا و نيستى منتهی نسازد.

لذا در حديثى از پيامبر صلی الله علیه و آله مى خوانيم: «اذا مات ابن آدم انقطع امله الا عن ثلاث صدقة جاريه ، علم ينتفع به و ولد صالح يدعو له؛ هنگامى كه فرزند آدم از دنيا مى رود اميد او از همه چيز بريده خواهد شد مگر از سه چيز: صدقات جاريه (آثار خيرى كه در خدمت مردم و در راه خدا در جريان است) و علم و دانشى كه مردم از آن بهره مى گيرند، و فرزند صالح كه براى او دعا مى كند»، چرا كه همه اينها براى خدا و در راه او هستند و رنگ ابديت دارند.

در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «ليس يتبع الرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال: صدقة اجراها فى حياته فهى تجرى بعد موته، و سنة هدى سنها فهى تعمل بها بعد موته، و ولد صالح يستغفر له؛هيچ گونه اجر و پاداشى بعد از مرگ به دنبال انسان نمى آيد مگر سه چيز: صدقه جاريه اى كه در حيات خود فراهم ساخته و بعد از مرگش ادامه دارد (مانند بناهاى خير) و سنت هدايت گرى كه آن را بر قرار كرده و بعد از مرگ او به آن عمل مى كنند، و فرزند صالحى كه براى او استغفار كند»

فقرزدایی؛ کارکرد اصلی وقف در جامعه اسلامی

جامعه همچون درختى است كه ثروت بايد به صورت مواد غذائى از آوندها و مجارى تغذيه آن بالا رفته و به تمامى سلولها، حتى سلول هائى كه در زواياى يك برگ لميده اند برسد، وگرنه به تدريج شاخه هاى آن رو به زردى گرائيده و تمام درخت نابود مى گردد.

تحقق این مهم به ترویج انفاق های مستحبی هم چون وقف وابسته است، لذا بسيارى از برنامه ها و سياستگذارى هاى اجتماعی اسلام،بر مبنای وقف استوار شده است.

بنابراین مسأله انفاق گرچه از واجبات نيست ولى اسلام، فوق العاده به آن اهميّت داده است؛ در واقع تشويق اسلام به مسأله وقف، و اقدام پيشوايان بزرگ به آن، بخش قابل توجّهى از اموال را از شكل خصوصى خارج ساخته و رنگ عمومى به آن می بخشد که در نهایت در خدمت رسانی به توده هاى عظيم اجتماع به كار گرفته شده و اين خود گامی مهم براى توزيع عادلانه ثروت به شمار می آید.

با این اوصاف وقف در قالب انفاق به محرومان و ناتوانان، اگر به طور فراگير بر تمام خانه ها و بر فرد فرد جامعه سايه بگستراند، فقر از جامعه به كلى ريشه كن شده و در نهایت شهرها نيز آباد مى گردد و در توزيع عادلانه ثروت و مبارزه با فقر موثر است.

گسترۀ اين فرهنگ پر بار اسلامى سبب شده است كمك هاى مردمى به صورت گسترده اى انجام گيرد، و بسيارى از نيازمندان زيرپوشش اين كمك ها قرار گيرند؛ اضافه بر اين، هزاران مدرسه و درمانگاه و بيمارستان و مسجد و كتابخانه و خانه هاى ارزان قيمت نيز با همين انگيزه ساخته شده است که در فقر زدایی از جامعۀ اسلامی نقش ارهبردی ایفا کرده است.

کاهش فاصله طبقاتی با وقف

يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه همواره انسان دچار آن بوده و هم اكنون با تمام پيشرفت هاى صنعتى و مادى كه نصيب بشر شده نيز با آن مواجه است مشكل فاصله طبقاتى است؛ به اين معنى كه فقر و بيچارگى و تهيدستى در يك طرف و تراكم اموال در طرف ديگر قرار گيرد؛ عده اى آن قدر ثروت می اندوزند كه حساب اموالشان از دستشان خارج می شود و عده ای از فقر و تهيدستى رنج می برند، به طورى كه از تهيه لوازم ضرورى زندگى از قبيل غذا و مسكن و لباس ساده نیز عاجز می شوند.

این چالش از آنجا نشأت می گیرد که سنّت انفاق و كمك به نيازمندان در جامعه كمرنگ شده است، لذا روز به روز بر ثروت ثروتمندان و فقر نيازمندان افزوده مى شود.

از سوی دیگر یکی از اهداف اسلام اين است كه اختلافات غير عادلانه اى كه در اثر بى عدالتي هاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا مى شود از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نمى توانند نيازمندي هاى زندگي خود را بدون كمك ديگران رفع كنند بالا بيايد و حد اقل لوازم زندگى را داشته باشند، اسلام براى رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى در نظر گرفته است که وقف قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد.

از این رو خداوند از طریق وقف، انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد به آن مقام منيع می رساند، به نحوی که وقف کننده بر مبنای ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق تطهیر نفوس می کند و اینچنین واقف آتش خشم و شعله هاى سوزان طبقات محروم را فرو مى نشاند، بخل را از دلها می زدايد، روح انتقام و كينه توزى را از آنها مى گيرد و خطراتى را كه از اين رهگذر متوجه افراد اجتماع مى شود از ميان مى برد، در نهایت فاصله طبقاتى را كه منشأ هزاران فساد در زندگى بشر است از بين می برد.

وقف؛ زیربنای عدالت اجتماعی

رسيدن به عدالت اجتماعى اقتصادى از جمله اهداف نظام توزيعى اسلام است.

 لذا اهتمام فوق العاده اسلام به مسأله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت و انواع تأكيداتى كه دربارۀ آن به كار رفته است نشان مى دهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مسأله مهم انسانى و اجتماعى، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تأسف، ميان عمل مسلمانان و اين دستور عالى اسلامى، فاصله از زمين تا آسمان است! و همين نقیصه يكى از اسرار عقب ماندگى آنهاست.

بدین ترتیب سمت و سوی ترسیم چارچوب تئوریک بسياری از کتاب های متعدد فقهی هم چون کتاب وقف و مسائل حقوقى و مالى با تمام ريزه كارى هايش بر اساس تأمين و عدالت اجتماعى صورت پذیرفته و نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام براى اين مسائل اهميت قائل است.

البته تحقق عدالت اجتماعى در بسيارى از موارد هم چون وقف، نياز به چشم پوشى از منافع شخصى و ايثار و فداكارى دارد و اين امر بدون انگيزه هاى مذهبى و ايمان دينى ميسّر نيست.

به تعبير روشن تر، در نظر ابتدايى وقف مال، چيزى جز «كم كردن» مال نيست، و اين همان نظر كوته بينانه شيطانى است، ولى با دقّت و ديد وسيع واضح است كه سنت حسنۀ وقف ضامن بقاى جامعه،  تحكيم عدالت اجتماعى، كم كردن فاصله طبقاتى و پيشرفت همگانى است، و مسلّم است كه با پيشرفت اجتماع، افرادى كه در آن جامعه زندگى مى كنند نيز در رفاه و آسايش خواهند بود؛ اين همان نظر واقع بينانه الهى است.

از این جهت اهتمام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امير مؤمنان على عليه السلام و دیگر ائمۀ معصومین علیهم السلام به امر وقف و پيشگام بودن در اين كار خير، ناظر بر تحقق عدالت اجتماعی در جامعۀ اسلامی است.

همانگونه که شاهدیم اميرمؤمنان على عليه السلام بيشتر درآمدهاى كشاورزى و توليدى خود را براى تهيدستان و نيازمندان و بردگان جامعه هزينه مى كرد، و در بسيارى از مواقع آنها را به صورت وقف در خدمت همه قرار مى داد.

نقش وقف در رشد معنوی جامعه

وقف اشاره به اين نكته لطيف دارد كه سخاوت و انفاق در راه خدا، آثار مفيدش علاوه بر آنکه عايد خود انسان مى شود؛ رشد معنوی جامعه را نیز به همراه خواهد داشت؛ لذا روح احاد مردم را پرورش مى دهد و دل ها را از تيرگى هاى حرص و «بخل» پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به جامعه سرازير مى كند.

در تبیین این مهم باید گفت وقف از يك سو مشكل مالى نيازمندان را برطرف می کند و دعاى خير آنان را بدرقه راه وقف كننده مى كند، از سوى ديگر محبّت و وابستگى به مال دنيا را در دل انسان ها كمرنگ مى سازد. علاوه بر اين كه رحم و عطوفت مردم را پرورش داده، و از قساوت قلب مى كاهد.

لذا منافع انفاق نه تنه به خود انسان بازگشت مى كند بلکه دیگر آحاد مردم نیز به انجام سنت حسنه وقف تشویق می شوند. چرا که به نحو فراگیر، روح گذشت و بخشش و فداكارى و نوع دوستى در جامعه طنین انداز می شود، و در حقيقت وسيله مؤثّرى براى تكامل روحى و پرورش شخصيّت عموم مردم فراهم می شود.

اين تعبير حتي وقف براي رفع نيازهاي به ظاهر کوچک و کم اهميت را نیز شامل می شود، زیرا آنچه در اسلام اهمّيّت دارد، كيفيّت و انگيزه عمل است نه كميّت و ظاهر آن.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در این زمینه می فرماید: «ما تَصَدَّقَ احَدٌ بِصَدَقَة مِنْ طَيِّبٍ( وَ لا يَقْبَلُ اللّهُ الّا الطَّيِّب) الّا اخَذَهَا اللّهُ الرَّحْمنُ بِيَمينِه وَ انْ كانَتْ تَمرةً فَتَرْبُوا فى كَفِّ الرَّحْمانِ حَتّى تَكُونَ اعْظَم مِنَ الجَبَلِ» هر كس صدقه و انفاق و كمكى از مال حلال بنمايد( البتّه خداوند جز مال حلال و پاكيزه را نمى پذيرد) خداوند رحمان با دست راستش آن را مى گيرد، اگرچه يك دانه خرما باشد؛ سپس آن مال انفاق شده در دست خداوند رشد و نموّ مى كند و به قدرى بزرگ مى شود كه از يك كوه بيشتر مى شود.

تأمین نیازهای جامعه؛ کارکرد بارز وقف در عرصه های نوین

در این زمینه باید گفت وقف میتواند به یاری اقشار محروم و برنامه های فرهنگی بیاید و همگان را از برکات خود برخوردار سازد و موجب گسترش برنامه های مذهبی و فرهنگی شود.

هم چنین می توان از وقف در زمینه نشر کتابهای دینی و اسلامی بهره گرفت؛ زیرا نشر کتابهای سالم به زبانهای مختلف یکی از ضروریات امروز است؛ دنیا آماده پذیرش اسلام شیعی است و باید به این نیاز اساسی پاسخی در خور داد.

از سوی دیگر کمک به نسل جوان که دارای چهار مشکل اساسی اشتغال، تحصیلات، مسکن و ازدواج هستند می توان از محل موقوفات برای حل این مشکلات هم تمهیداتی اندیشید؛ البته تحقق این امور در گرو راهنمایی و هدایت واقفان به سوی وقف در زمینه های مورد نیاز جامعه است و سازمان اوقاف میتواند در این زمینه فعالیتهای گستردهای داشته باشد.

سخن آخر: (موقوف هها را از دست موقوفه خواران نجات دهید)

مدتی بود که تجاوز صریح به وقف صورت می گرفت و اوقاف در دست عدهای موقوفهخوار بود که سبب بی اعتمادی مردم به آن گردید.

حال آنکه نجات وقفها از دست موقوفهخواران سبب جلب اعتماد بیشتر مردم میشود ، لذا این کار باید با شجاعت و دقت انجام شود؛ البته نجات کامل اوقاف از دست موقوفه خواران در گرو همکاری کامل قوۀ قضائیه است.
--------------------

پرونده ویژه
مفهوم شناسی واژۀ «استکبار» از منظر معظم له

«استكبار» از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى است، که سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر به شمار می آید؛ نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است.

در جهان معاصر نیز مسأله استكبار، حرف اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشريّت در عصر کنونی محسوب می شود؛پدیده ای شوم که پایۀ بدبختى ها و مشكلاتى است كه در طول تاريخ بشر به وقوع پیوسته است و بستر ساز قتل و خونريزى و جنايت در جهان شده است.

در این نگاشته در صدد برآمدیم تبیین مفهوم واژۀ استکبار، به عنوان مسأله ای مهم و قابل ملاحظه را مورد نظر قرار دهیم و موارد استعمال و همچنين تفسيرهايى را كه در لغت و منابع دینی براى اين كلمه رسيده، به طور دقيق مورد بررسى قرار دهیم که تحقق این مهم مى تواند در برون رفت از رذایل اخلاقی در جوامع بشری و مقابله با چالش آفرینی قدرت های استکباری موثر واقع شود.

مفهوم استکبار در یک نگاه

واژه «متكبر» به تمام كسانى كه خود بزرگ بين هستند اطلاق مى گردد،«متكبّر» از مادّه «تكبّر» به دو معنا آمده است: يكى ممدوح، كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است، و ديگرى، نكوهيده و مذموم، كه در مورد غير خدا به كار مى رود، و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار، ادعاى بزرگى كنند، و صفاتى را كه ندارند، به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بزرگى، تنها شايسته مقام خدا است، اين واژه به معناى ممدوحش، تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود، به معناى مذموم است.

راغب نیز در مفردات مى گويد: كبر و تكبر و استكبار معانى نزديك به هم دارد، و به معنی برترى جويى کسانی است که به خاطر قوت جسمانى يا مال و ثروت بوده است.،

 سپس مى افزايد: «استكبار» دو معنا دارد نخست اين كه انسان تلاش و كوشش كُند كه بزرگ شود و به اصطلاح شرايط لازم را براى بزرگى از هر نظر آماده كند اين استكبارى است ممدوح، ديگر اين كه بزرگى را بخود ببندد بى آن كه شايسته آن باشد، و اين مذموم است و در قرآن مجيد از آن مذمت شده، چنانكه درباره شيطان مى خوانيم: «أَبَى و استْكْبَرَ؛ او از سجده كردن بر آدم ابا كرد و تكبر نمود»

خاستگاه مفهوم استکبار

بی شک سرچشمه تكبر هرچه بهتر شناخته شود معالجه اين بيمارى هرچه زودتر ممكن گردد.به ویژه آنکه بدانیم این رذیله اخلاقی بیماری روحی و روانی است؛ در این بین رابطه اخلاق و عمل، و تأثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولًا از صفات درونى ما سرچشمه مى گيرد، شخصى كه تكبّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ فرد مستکبر هميشه اعمالش نشان مى دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله ور است و او را آرام نمى گذارد، لذا افراد متكبّر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبّر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.

با این اوصاف عوامل متعددی به عنوان سرچشمه تكبّر ذكر شده است، از جمله عدم معرفت به خدا و بندگان او و خويشتن؛ زیرا انسان متكبّر بزرگى عالم هستى و كوچكى خودش را نمى داند و اگر بخواهيم اين علّت را از بين ببريم بايد معرفت پيدا كنيم. «وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ؛ و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مركّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود (اين ها همه تمام مى شود ولى) كلمات خدا پايان نمى گيرد». حال اگر انسانى به خداوند و عالم هستى معرفت داشته باشد آيا ممكن است كه در او تكبّر پيدا شود؟ هر وقت از او سؤال كنند مى گويد: آن ذرّه ها كه به حساب نمى آيند ماييم.

هم چنین تكبّر و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران از صفت رذيله حسد سرچشمه مى گيرد. که در نهایت به «غرور» می انجامد؛ صفتی که موجب از خود بيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطه ور شدن در جهل و بى خبرى است.

غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و معنوى مى گردد.

غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها مى شود.همانگونه که يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا «غرور» او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.

لذا منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد.

انسانى كه اگر حقايق و علومش را بشكافيم آميخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نيروهاى ما را وقتى بشكافند همه اش ضعف است.در صورتى كه خدا و جهان و خودمان را بشناسيم تكبّر و غرور از بين مى رود و بنده مى شويم. لذا بايد عظمت خدا را از عالم هستى بشناسيم، به تعبیر زیبای قرآن کریم«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ؛من در مقابل اين دستگاه عظيم خلقت كيستم كه تكبّر ورزم».

هم چنین عقده حقارت نیز يكى از عوامل تكبّراست؛يعنى كسانى که در وجودشان كمبود احساس مى كنند و مى خواهند آن را جبران كنند و گمان مى برند جبران آن با تبختر و باد به غاب غاب انداختن است حتّى نزد روان كاوان اين مطلب به اثبات رسيده است.

امروزه در پرتو تحقيقات روانشناسى و روانكاوى مسلّم شده است كه سرچشمه تكبّر و بزرگى فروختن بر ديگران چيزى جز عقده حقارت نيست؛ آنها كه مبتلا به اين عقده هستند و از آن رنج مى برند براى جبران كمبودهاى خود متوسل به اين وسيله غلط يعنى خود را به طور مصنوعى بزرگ نشان دادن مى شوند و از اين راه بر حقارت اجتماعى خود مى افزايند و بيش از پيش خود را منفور مى سازند.

اين مسأله روانى به روشنى در گفتار معجزه آسايى كه در کلام امام صادق عليه السلام ديده مى شود، در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فى نَفسِهِ ؛ هيچ كس تكبّر نمى كند مگر به سبب ذلّتى كه در درون جانش احساس مى كند». اين همان عقده حقارت است كه از آن به ذلّت تعبير شده است.

تكبر؛ سرچشمه گناه و معصيت

بدیهی است بسيارى از جنگ ها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگران برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خون هاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.

چرا که تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است ؛ در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اولى از ناحيه آدم و حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم (قابيل) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.،

بسيار مى شود كه حسد و بخل و تكبر و خودبرتربينى و عداوت نسبت به افراد سرچشمه دروغ گفتن و تهمت زدن نسبت به آنها مى شود، و يا دروغ گفتن درباره خويش به خاطر كبر و غرور، و تا اين سرچشمه ها گرفته نشود، دروغ هم ادامه خواهد يافت.

 گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.

آنها هيچ گاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى ورزند.

آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و سبّ و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ الَى تَقَحُّمٍ فِى الذُّنُوبِ؛ حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».

«خودبرتربینی»؛ مهمترین مفهوم استکبار

اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.

از این رو گفته اند تكبّر «خود برتربينى» با عجب «خود بزرگ بينى» تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضاً كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتماً خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.

واژه «كبر و تكبّر» گاه به آن حالت نفسانى فوق الذکر گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلًا چنان مى نشيند يا راه مى رود و سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است.

نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.

از سوی دیگر در اين مسأله مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبّر» باز مى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.

«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخر فروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبّر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.

كسى كه صرفاً خود را بالاتر از ديگران مى بيند، «خود برتربين» است.

كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.

كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصاً به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.

كسى كه سعى مى كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است.

بالأخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است.

بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.

اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت، مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت، اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.

مفهوم استکبار از دیدگاه امام علی علیه السلام

استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است. لذا شيطان به عنوان«سلف المستكبرين»؛(پيش كسوت و سر سلسله مستكبران) نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كامل تر است برداشت.

بدیهی است هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.

با نگرشى به قرآن درمى يابيم كه قرآن هم در موارد مختلف و از جمله در سوره بقره اشاره به مانع بودن روحيه استكبارى براى پذيرش حق كرده و مذمت مى نمايد: «افَكُلّما جاءَكُم رَسُولٌ بِما لا تَهْوى انْفُسُكُم اسْتَكْبَرتُم فَفَريقاً كَذَّبْتُم وفَريقاً تَقْتُلُونَ؛ آيا هر پيامبرى كه برخلاف هواى نفس شما اوامرى از جانب خداوند آورد، استكبار كرده و از امرش سرپيچى مى نمائيد و گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى كُشيد»

در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند. این رذیله اخلاقی از آنجا نشأت می گیرد که انسان خود را بالاتر از اين مى بیند كه در برابر انسانى مانند خود هر چند نماينده خدا باشد و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و و غرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.

لذا در کلام وحی مى خوانيم: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ؛ و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى كنند و آنها را مى بينى كه مردم را از راه حق باز مى دارند و استكبار مى ورزند».

همانگونه که در فرازی از امير مؤمنان على علیه السلام می خوانیم:«افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته، و الترفع على من ندبوا الى متابعته، و القرآن ينطق من هذا كثيرا، ان تدبره متدبر زجره، و وعظه!؛ آيا مى دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت كسانى كه مامور به اطاعت آنها هستيد و خود برتربينى نسبت به آنها، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مى گويد، به گونه اى كه اگر انسان در آن بينديشد او را اندرز مى دهد و از خلاف باز مى دارد»

واژه«استکبار»در اينجا به كسانى اشاره دارد كه در برابر دعوت انبياء به آئين حق استكبار جستند، و از پذيرش دعوت آنها سر باز زدند.

استکبار به مثابۀ کفر و بی ایمانی

كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است،آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است!

لذا خداوند در قرآن کریم فرمود : يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها؛ آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است»!

به راستی آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه اى جز كبر داشت؟آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سر باز زدند دليلى جز تكبّر داشت؟

بنابراین تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است.

شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق عليه السلام درباره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام عليه السلام فرمود: «انَّ الْكِبْرَ ادْنَاهُ!؛ كمترين درجه كفر و الحاد، تكبّر است»!،

اومانیسم؛ مهمترین مبنای معناشناختی استکبار

آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!

تكبّر در برابر خداوند بدترين نوع تكبّر است ، بدین نحو که انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت می كند، نه تنها خود را بنده خدا نمی داند بلكه سعى می كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «... انَا رَبُّكُمُ الْاعْلَى؛ من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد و يا از «... مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْري ...؛ من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم» دم بزند.

تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند! لذا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند.

در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترين موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حقّ مانع بزرگى ايجاد كنند.

همانگونه که در فرازی از قرآن کریم می خوانیم: « فَامَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الْارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اشَدُّ مِنّا قُوَّةً اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ؛امّا قوم عاد به ناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى تر است؟! آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند»

آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند. در حقيقت اومانيسم و انسان محورى و تكيه بر عمل و تجربه گرايى و بى نيازى از وحى، مهمترین مبنای معناشناختی استکبار به شمار می آید و آن گاه كه بشر بخواهد در زمين خدايى كند نتايج آن وحشتناك است.

حال آنکه تكبّر و استكبار براى انسان ها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسان ها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس!

سایۀ شوم نژادپرستی بر چارچوب معنایی استکبار

اگر ضايعات تكبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميه، تا اين حدّ ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.

هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست

از سوی دیگر شاهدیم تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و جوامع نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارند و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگ ها در طول تاريخ بوده است.

در این بین دولت های مستکبر فقط نژادشان را مى بينند و مى گويند:ما از همه برتر و بالاتریم!وجود چنين صفتى سبب مى شود كه براى خودشان در جوامع بشری برترين و بالاترين مقام را قائل شوند و ديگران را بنده و عبيد خودش بخواهند.

به عنوان نمونه برترى جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگ هاى جهانى بود كه ميليون ها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.  هم اکنون نیز نژاد پرستی دولتمردان آمریکا در جهان پیامدهای مختلفی به همراه داشته است.

سخن آخر:( دنیای استکباری را بشناسیم تا فریب نخوریم)

چهل سال است که آمریکا و دولت های استکباری انواع توطئه ها، تحریم ها و فشارها را علیه کشور ما اعمال کرده و می کنند اما راه به جایی نبردند.

 توطئه های شیطان بزرگ آمریکا نشان می دهد عده ای زورگو و مستکبر تنها به منافع خود می اندیشند و همه چیز را در انحصار خود دارند و تا خود را از قید و بند آنها آزاد نکنیم راحت نمی شویم. اولین قدم رهایی از آنها ، شناخت این گروه زورگو و منفعت طلب است

 آری باید دشمن شناس باشیم تا مورد خطر واقع نشویم برای تحقق این امر نیز باید دنیای امروز و صفات مستکبران به ویژه دولت استکباری آمریکا را بشناسیم تا فریب نخوریم.
--------------------

مقاله

ملازمه تقیّه با دروغ و منافات آن با عصمت امامان اهل بیت (علیهم السلام)

حجت الاسلام احمد حیدری

چکیده: با توجّه به جایگاهی که «عصمت» و «تقیّه» در عقاید شیعه دارند و با توجّه به اخباری که شیعه از تقیّه امامان معصوم خود ارائه می دهد، چنین اشکال وارد می شود که بین این دو عقیده سازگاری وجود ندارد؛ چرا که «تقیّه مستلزم دورغ است و دروغ با عصمت منافات دارد»! در این مقاله کوتاه سعی شده تا پاسخ این شبهه با بررسی رابطه دقیق دروغ با تقیّه و بررسی انواع احکام شرعی و جایگاه آنها و قواعد فقهی حاکم بر اعمال مکلّف داده شود. کلمات کلیدی: امام معصوم,احکام ثانويه,احکام اوليه,عمار ياسر,دفع افسد به فاسد,اهم و مهم,اصلاح ذات البين,نجات جان,نجات ناموس,نفى ضرر,اکراه,نفي حرج,تقيه سکوت,تقيه توريه,اضطرار,تقیه,دروغ,توریه,شیعه,عصمت,قواعد فقهی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

طرح شبهه:

«عصمت» امامان اهل بیت(علیهم السلام) از عقاید مسلّم شیعه می باشد و امامت آنان با هر امامت علمی و سیاسی دیگری بواسطه عصمت و علم الهی آنها متمایز می گردد. از طرفی «تقیّه» نیز در نظام فکری شیعه جایگاه مهمّی دارد؛ به نحوی که حضرت امام باقر(علیه السلام) در این باره می فرماید: «التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»؛ (تقیه جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد).(١)

با توجّه به چنین جایگاهی که تقیّه در عقاید شیعه دارد و اخباری که شیعه از تقیّه امامان معصوم خود ارائه می دهد، چنین ایراد و اشکال وارد می شود که بین این دو عقیده سازگاری وجود ندارد؛ چرا که «تقیّه مستلزم دورغ است و دروغ با عصمت منافات دارد»!

پاسخ:

پاسخ این شبهه را باید از موضع دین و با بررسی رابطه دقیق تقیّه با دروغ و بررسی انواع احکام شرعی و جایگاه آنها، قواعد فقهی حاکم بر اعمال مکلّف و حکم دروغ در موقعیّتهای مختلف داد.

تقیِه همیشه مستلزم دروغ نیست:

تقيه در اکثر موارد مصداق دروغ و مستلزم گفتار کذب نيست؛ بلکه گاهی به صورت «سکوت» و گاهی مصداق «توریه» است.

تقیه سکوت:

از عایشه روايت شده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) فرمود: «آيا نمی دانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پايه هایی كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) قرار داده بود کوچک تر گرفته اند؟» گفتم: «چرا شما آن را به حالت اول باز نمی گردانيد»؟ ایشان فرمود: «اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند [و ايمان ایشان قوی] بود چنين می کردم».(٢)

همچنین با اینکه معراج در مکه اتفاق افتاد، اما پیامبر این موضوع را در مدینه برای مسلمانان نقل کردند. این عمل به علت تقیه از کفار و مشرکان مکه از طرفی و از طرف دیگر تقیه در مقابل افراد تازه مسلمان بود که طاقت و ظرفیت شنیدن این مطالب را نداشتند. بنابراین، پیامبر تا در مکه بودند به ماجرای «معراج» اشاره نداشتند و آیات مکی نیز آن را بازگو نکردند، بر خلاف مدینه که ظرفیت افراد بیشتر بود و آن را می پذیرفتند.(٣)  

همان طور كه ملاحظه می شود، در مثالهای فوق، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) براي حفظ دين تازه مسلمانان، سکوت كرده و اصلاً كلامی از لسان مبارك ایشان صادر نشده است كه دروغ باشد.

اين نمونه ها از عمل پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) مثالهایی است از تقيهای كه شيعه بدان معتقد است.

تقیه توریه:

توريه (بر وزن توصيه) به سخنى گفته مى شود كه شنونده از آن چيزى مى فهمد و گوينده از آن چيز ديگرى را اراده مى كند، يا به تعبير ديگر سخنى است دو پهلو، كه عبارت تاب هر دو معنى را دارد.(٤)

مثلا در آیه ٧٠ سوره یوسف، جمله «إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»؛ (شما دزد هستيد) كه به برادران يوسف گفته شد، معنى ابتدايى آن همان «سرقت فعلى» است، ولى تاب اراده «سرقت قبلى» (سرقت كردن يوسف را از پدر) نيز دارد.(٥)

مشهور در ميان فقهاى ما اين است كه در مواردى كه دروغ بخاطر ضرورتى تجويز مى شود از «توريه» بايد استفاده كرد و تا توريه ممكن است نبايد دروغ صريح گفت.(٦)

مثال هاى زير مى تواند اين معنى را كاملا روشن كند:

١- از دانشمندی سؤال كردند، جانشين بلافصل پيامبر(صلى الله عليه و آله) كه بود؟ او كه در شرائطى بود كه نمى بايست عقيده خود را صريحا بيان كند در جواب گفت: «من بنته فى بيته»؛ (آن كس كه دخترش در خانه او بود). شنونده چنين فكر مى كرد كه منظورش اين است كسى كه دخترش در خانه پيامبر(صلى الله عليه و آله) بود، يعنى ابوبكر. ولى منظور گوينده اين بود آن كسى كه دختر پيامبر(صلى الله عليه و آله) فاطمه زهرا(عليها السلام) در خانه او بود، يعنى على(عليه السلام).

٢- در داستان سعيد بن جبير و حجاج مى خوانيم هنگامى كه حجاج از او سؤالاتى كرد، مى خواست بهانه اى براى قتل او بتراشد، پرسيد تو مرا چگونه آدمى مى دانى؟ گفت: «انت عادل».

عادل در لغت عرب دو معنى دارد يكى به معنى عدالت پيشه و ديگر به معنى شخص كافر است كه عديل و شريك براى خدا قائل است، همان گونه كه قرآن در آیه ١ سوره انعام مى گويد: «...الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» ؛ (كافران براى پروردگار خود، شريك و شبيه قرار مى دهند).

از آنچه در بالا آمد روشن شد كه توريه هرگز دروغ نيست، چرا كه نيت گوينده سخن راستى بوده و عبارات او نيز تاب آن معنى را داشته است؛ هر چند شنونده به خاطر ذهنيت خودش چيز ديگرى را از آن فهميده و معلوم است که اشتباه شنونده در فهم معنى كلام ارتباطى به گوينده ندارد.(٧)

هر عمل و موضوعی مشمول دو نوع حکم «اولیه» و «ثانوی» است:

«احكام اوليه»، احكامى هستند كه بر موضوعات معينى قرار داده شده اند، قطع نظر از عوارض و حالات ثانوى كه بر آن موضوع، عارض مى شود مانند وجوب نماز و روزه و حج يا طهارت آب كر و جارى و صحت بيع و بطلان معامله ربوى.

«احكام ثانوى»، احكامى هستند كه به جهت عروض بعضى حالات خاص، وضع مى شوند مانند موارد عسر و حرج و ضرر و يا مقدميت كه سبب وجوب مقدمه مى شود و يا «تقيه» كه بعضى از احكام را تغيير مى دهد. در اين گونه موارد، احكام ثانويه ، احكام اوليه را تحت تأثير قرار مى دهد و به حكم ديگرى مبدل مى سازد.

خداوند در آیه ١٧٣ سوره بقره مى فرمايد: «إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ (خداوند [خوردن گوشت] مردار، خون، گوشت خوک و حیوانى که نام غیر خدا [به هنگام ذبح] بر آن گفته شود، حرام کرده است. ولى آن کس که ناچار شود، در صورتى که ستمکار و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست؛ زیرا خداوند آمرزنده مهربان است). در اين آيه حكم تحريم ميته به دليل «اضطرار» برداشته شده است.(٨)

توضیح اینکه: حكم اولى در خصوص خوردن گوشتهاى حرام حرمت است. اين حكم ثابت و لا يتغير است و بر عهده هر مكلفى است كه در شرايط طبيعى به سر مى برد. ولى در سالهاى قحطى و كمبود مواد غذايى به وجوب استفاده از اين گوشتها حكم مى شود. اين حكم ثانوى است و در اين مورد مقيد است به اضطرار؛ يعنى استفاده از مواد غذايى حرام به قدر ضرورت و رفع اضطرار است؛ همين كه قحطى و كمبود پايان يافت مكلف به حكم اولى باز مى گردد.

روشن است كه در اينجا هيچ حكمى تغيير نكرده و هر دو حكم اولى و ثانوى را شارع قرار داده است و اين دو حكم در ظرف خود ثابت هستند و تغيير شرايط مكلفان به معناى تغيير احكام نيست.(٩)

تقیه عملی مبتنی بر «اضطرار» و تابع حکم ثانویه است:

«تقیه» - چه مسلتزم دروغ نباشد، چه مسلتزم دروغ باشد- عملی مبتنی بر «اضطرار» و تابع «حکم ثانوی» و موافق با «تکلیف» مکلّف است. در مقام تقیه، وظیفه مکلّف «تغییر» یافته و حکم خدا «موافق تقیه» قرار می گیرد. تکلیف جدید یک حکم ثانوی و جایگزین حکم اوّلى است. این حکم از قواعد فقهی مانند «نفى ضرر، نفى حرج، اضطرار و اکراه و...»، استفاده می شود. در تمام این حالات حکم جدید «وظیفه» به حساب مى آید و هر مسلمانی باید رفتار خود را با این حکم تطبیق دهد.

خداوند در آیه ٢٨ سوره آل عمران مى فرمايد: «لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً...»؛ (افراد با ایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند؛ وهر کس چنین کند، هیچ رابطه اى با خدا ندارد؛ مگر این که از آنها تقیه کنید [و به جهت اهداف مهمترى با آنها پيوند دوستى بريزيد]...).(١٠)

همچنین داستان عمار ياسر و پدر و مادرش را تمام مفسران نقل كرده اند كه هر سه گرفتار چنگال مشركان عرب شدند و آنها را وادار به برائت از پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) كردند، پدر و مادر عمار خوددارى كرده و شهيد شدند، ولى عمار از روى تقيه مطابق ميل آنها سخن گفت و سپس گريه كنان به خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) رسيد. در اين هنگام آيه شريفه ١٠٦ سوره نحل نازل شد: «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»؛ (کسانى که بعد از ایمانشان، به خدا کافر شوند [مجازات مى شوند]؛ بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان با ایمان، آرام است. آرى، آنها که سینه خود را براى پذیرش کفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست؛ و عذاب عظیمى در انتظارشان!).

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) پدر و مادر عمار را جزء شهدا شمرد و اشك از چشمان عمار سترد و فرمود: «مالك! إن عادوا لك فعد لهم بما قلت»؛ (چيزى بر تو نيست، اگر باز تو را مجبور كردند تو نيز همان كلمات را تكرار كن)!(١١)

فخر رازی در ذیل آیه فوق می نويسد: «ظاهر الآية يدل أن التقية إنما تحل مع الكفار الغالبين؛ إلا أن مذهب الشافعي(رضي الله عنه) أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين والمشركين حلت التقية محاماة على النفس»؛ (ظاهر آيه دلالت مي كند كه تقيه فقط از كفار مشروع باشد؛ اما مذهب شافعي بر اين است كه اگر در ميان مسلمانان نيز همان حالتی كه ميان مسلمان و مشرك است، پيش بيايد، تقيه به خاطر حفظ جان جايز است).(١٢)

[ضمن اینکه حتی اگر «تقیه مسلزم دروغ باشد»، علاوه بر قواعد فقهی نفى ضرر، نفى حرج، اضطرار و اکراه]، به حکم قواعد فقهی دیگری مثل «اهم و مهم» و یا «دفع افسد به فاسد» و در مواردى استثنائی مثل اصلاح ذات البین، اغفال دشمن در میدان جنگ، دفع شرّ ظالمان، نجات جان و ناموس و... جایز است.

در موارد فوق راست گفتن كار غلطى است و هيچ عاقلى نمى تواند بگويد در چنين موردى هم بايد راست گفت. اين يك قانون مسلم عقلى است كه هرگاه فساد چيزى از اصلاح آن بيشتر باشد، ما بايد از آن چيز بپرهيزيم. قوانين اسلامى نيز اين حكم عقلى را تأييد نموده و در چنين موارد استثنايى، از روى ضرورت دروغ گفتن را تجويز مى كند.(١٣)

 [بنابر این] در جايى كه انسان مى تواند با دروغ گفتن موجب نجات جان چند مسلمان بشود، نه تنها جايز بلكه واجب است.(١٤)

عمل امام باید منطبق با همه احکام اولی و ثانویه باشد:

عصمت امام از «علم الهی» او نشأت می گیرد و به معنای «عمل و پرهیز مبتنی بر آگاهیهای الهی» می باشد. شخص معصوم باید طبق همان علم و حکم الهی که مناسب هر مقامی است عمل کند؛ اگر امام در حالتی که لازم است تقیه کند، کاری غیر از آن را انجام دهد، عصمت او مخدوش خواهد شد. بر این اساس، در شرایط «اضطرار»، عمل درست عمل بر اساس «تقیه» است، نه خلاف آن. تقیه در این حالت - حتی اگر مستلزم دروغ باشد- با عصمت امامان ناسازگار نيست، بلكه عمل به يك «واجب شرعی» است.

بنابر عمل به همان وظیفه شرعی، حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) در شرایطی که برای شیعیان خود احساس خطر میکردند، از روی تقیه عمل کرده و جان آنها را حفظ میکردند. ضمن اینکه آنان در مسائل «محدودى» تقیه کردند.

نتیجه اینکه:

در همه مصادیق تقیه دروغ گفته نمی شود. هر عمل و موضوعی مشمول دو نوع حکم «اولیه» و «ثانوی» است و «تقیه» دستوری «شرعی» و عملی مبتنی بر «اضطرار» و تابع «حکم ثانوی» است. عمل «امام» نیز باید منطبق با همه احکام اولی و ثانوی باشد؛ یعنی شخص معصوم باید طبق همان حکم الهی که مناسب هر مقامی است عمل کند. اگر امام در حالتی که لازم است تقیه کند، کاری غیر از آن را انجام دهد، عصمت او مخدوش خواهد شد.

منبع:

١. قرآن کریم

٢. الكافی، كلينى، محمد بن يعقوب ، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، دار الكتب الإسلامية، تهران ، ١٤٠٧هـ ق.

٣. صحیح البخاری، البخاری، محمدبن اسماعیل، تحقیق: دیب البغا، مصطفی، بیروت، نشر ابن کثیر، ١٩٨٧هـ ق، چاپ سوم.

٤. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، زمخشری، محمود، دارالكتاب العربی، بيروت، ١٤٠٧هـ ق، چاپ سوم.

٥. مفاتيح الغيب(تفسیر کبیر)، فخر رازی، فخرالدين ابوعبدالله محمد بن عمر، دار احياء التراث العربى، بيروت،١٤٢٠هـ ق، چاپ سوم.

٦. الصحيح من سيرة النبي الأعظم، عاملی، جعفر مرتضی، قم، دارالحدیث، ١٣٨٥هــ ش.

٧. دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم ، ١٤٢٧هـ ق ، چاپ اول .

٨. شيعه پاسخ مى گويد، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، ١٤٢٨هـ ق، چاپ هشتم.

٩. پاسخ به پرسشهاى مذهبى ، مکارم شیرازی، ناصر و سبحانی، جعفر، مدرسه الامام علی بن ابى طالب(ع)، قم ، ١٣٧٧هـ ش ، چاپ اول.

١٠. اخلاق در قرآن ، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، ١٣٧٧هـ ش ، چاپ اول.

١١. زندگى در پرتو اخلاق ، مكارم شيرازى، ناصر، ناشر: سرور، قم، ١٣٨٦هـ ش ، چاپ ششم.

١٢. استفتاءات جديد، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى ، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم ، ١٤٢٧هـ ق ، چاپ دوم.

پی نوشت:

(١). الكافي، كلينى، محمد بن يعقوب ، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج ٢، ص٢١٩.

(٢). صحیح البخاری، البخاری، محمدبن اسماعیل، تحقیق: دیب البغا، مصطفی، ج ٤، ص ١١٨.

(٣). ر.ک: الصحيح من سيرة النبي الأعظم، عاملی، جعفر مرتضی، ج ٣، ص ١٠٦.

(٤). اخلاق در قرآن ، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، ج ٣، ص٢٤٠.

(٥). زندگى در پرتو اخلاق ، مكارم شيرازى، ناصر، ص١٠٤.

(٦). همان، ص: ١٠٢.

(٧). اخلاق در قرآن ، همان ، ج ٣، ص٢٤٠-٢٤١.

(٨). دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، ج ١، ص ٢١٥.

(٩). همان، ج ١، ص ٢٧٨.

(١٠). همان، ج ١، ص ٢١٥.

(١١). الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، زمخشری، محمود، ج ٢، ص ٦٣٦؛ مفاتيح الغيب(تفسیر کبیر)، فخر رازی، فخرالدين ابوعبدالله محمد بن عمر، ج ٢٠، ص ٢٧٤؛ شيعه پاسخ مى گويد، مکارم شیرازی، ناصر، ص٣٧.

(١٢). مفاتيح الغيب(تفسیر کبیر)، همان، ج ٨، ص١٩٤.

(١٣). پاسخ به پرسشهاى مذهبى ، مکارم شیرازی، ناصر و سبحانی، جعفر، ص ٣٧٥- ٣٧٦.

(١٤). ر.ک: استفتاءات جديد، مکارم شیرازی، ناصر، تهيه و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى ، ج ١، ص٤٦٧.
--------------------

معرفی کتاب

سیری درکتاب «ربا و بانکداری اسلامی»

اثر ارزشمند حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله)

عدالت، ثبات و رشد اقتصادی، از اهداف کلان و مهم نظام اقتصادی اسلام است، از این رو زیر شاخه های نظام اقتصادی اسلام نیز باید به گونه ای سامان دهی شوند که اقتصاد را به سمت اهداف مورد نظر رهنمون سازند.

در این راستا بانک، به عنوان یک مؤسسه‏ی مهم مالی و پولی و نهادی اقتصادی ، نقش اساسی و کلیدی در ساختار اقتصادی هر کشور ایفا می کند.

حال گسترش روزافزون اقتصاد و نیاز جامعه به فعالیت بانک ها از یک سو و بهره گیری نظام اسلامی از آموزه های اسلام ؛ ضرورت اجرای صحیح و کامل بانکداری اسلامی بدون ربا جهت بهبود شرایط اقتصادی و نیل به اهداف متعالی دین مبین اسلام را دو چندان می سازد.

لیکن تخقق این امر نیازمند نقش آفرینی فقهای اسلامی است تا با تبیین دقیق تألیف آثار متعدد در این زمینه، بتوانند نقش اساسی، در دستیابی نظام اقتصادی اسلام به اهداف مورد نظرش بر عهده گیرند.

در این میان کتاب ارزشمند «ربا و بانكدارى اسلامى» از جمله آثار مهم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی است که درباره رباى قرض و مسائل بانكدارى به رشتۀ تحریر درآمده و به این مهم جامۀ عمل پوشانده است.

ساختار کلی کتاب

کتاب «ربا و بانکداری اسلامی» در ضمن ۱۵ بخش، مسائل و مباحث مختلف فقهى و اجتماعى و روايى اين موضوع را پىگيرى كرده است که عبارتند از:

١. ادله حرمت ربا در اسلام‏٢.رباخوارى در روايات اسلامى‏٣. فلسفه تحريم ربا٤. ارتباط اخلاق و مسائل اقتصادى‏٥. اقسام ربا٦.دلايل تحريم ربا در وامها٧.هرگونه شرطى در وام ممنوع است‏٨. روايات گوناگون در تحريم ربا٩. حكم وام به شرط اجاره، و اجاره به شرط وام‏١٠. گرفتن سود بدون شرط قبلى مجاز است‏١١. سود به نفع وام‏گيرنده مجاز است‏١٢.آيا وام به شرط ربا حرام است، يا باطل؟!١٣. طرح بانكدارى بدون ربا١٤.بررسى خدمات بانكها از نظر فقه اسلامى‏١٥. سپرده‏هاى مردم نزد بانكها.

گزارش محتوایی اثر

ادله حرمت ربا در اسلام

مولف ابتدا ادلّه قرآنى و روايى حرمت ربا را شرح و تفسير كرده، سپس به اجماع و دليل عقلى پرداخته است.[١]

معظم له ادله حرمت ربا را به قدرى قوى مىداند كه آن را از ضروريات دين بر شمرده است چرا که ربا و رباخوارى از مصاديق بارز ظلم به مردم و جامعه است و از نظر عقلى امرى زشت و حرام است و قبح ظلم نیز از مستقلات عقليه است.

در فرازی از این بخش می خوانیم: آيات متعدّدى از قرآن مجيد« حدّ اقل هفت آيه» دلالت بر حرمت ربا دارد و قرآن به شدّت هر نوع رباخوارى را تحريم مى‏كند تا آنجا كه آن را نوعى كفر به خدا مى‏شمارد و به رباخوار از ناحيه خدا و رسولش اعلان جنگ مى‏دهد و رباخوار را مستحق خلود در جهنّم مى‏داند و اين كار را سبب مجازات دنيوى مى‏شمرد.[٢]

فلسفه احكام

معظم له در ادامه بحثى در باره فلسفه تحریم ربا ارائه مىكند. مؤلف، قبل از بيان فلسفه تحريم ربا، مقدمهاى در باره جواز بحث از فلسفه احکام مطرح کرده و می نویسد؛ اولاً ما حق داريم از فلسفه احکام بحث كنيم و ثانياً اين بحث يك بحث صرفاً علمى نيست و فوايد عملى براى عموم مكلفان دارد.[٣]

فلسفه حرمت ربا

صاحب اثر در ادامه فلسفه حرمت ربا را در پنج محور مورد بررسی قرار داده است که عبارت است از: أكل مال به باطل ، اختلال در اقتصاد سازنده، مصداق بارز ظلم، تضعيف عواطف انسانى، منافات رباخوارى با فلسفه پيدايش پول.[٤]

در فرازی از این بخش می خوانیم:رباخوارى با فلسفه پيدايش پول منافات دارد؛رباخوارى باعث مى‏شود كه پول از شكل اصلى‏اش تحريف و به شكل يك كالا درآيد؛ چرا كه پول، ثمن است نه مثمن، واسطه كالاست، نه كالا و رباخوارى آن را كالا قرار مى‏دهد و از اين رهگذر جامعه را گرفتار خسارت مى‏كند.[٥]

اقسام ربا

مولف در ادامه از دو نوع ربای معاوضی و رباى قرضى سخن مىگويد و شرايط و احكام هر كدام را به صورت اجتهادى و استدلالى بررسى مىكند و خاطرنشان مىسازد كه امروزه رباى قرضى خطرات بسيار زيادى براى افراد و جامعه دارد و اساساً بيشتر ادلّه حرمت ربا و نكاتى كه در فلسفه تحريم ربا ذكر مىشود مربوط به رباى قرضى است. [٦]

مفهوم رباى قرضى

ربای قرضی به اين معناست كه جنس يا پولى را به كسى قرض بدهند و شرط كنند كه هنگام بازگرداندن، مقدارى اضافه به عنوان سود تحويل دهد، خواه آن چيز اضافى از همان جنس باشد يا جنس ديگر يا حتى خدمتى از خدمات. بنا بر اين در وامهاى بانكى هر گونه شرطى كه متضمن تحميل مبالغ اضافى به وامگيرنده باشد جايز نيست. [٧]

معظم له، انواع مسائل مربوط به ربا، مانند حكم وام به شرط اجاره و اجاره به شرط وام، گرفتن سود بدون شرط قبلى، و وام ربوى را مطرح و به تفصيل ادله شرعی آن را مورد ارزيابى قرار می دهد. در نگاه مؤلف، وامى كه به شرط ربا باشد باطل است. به عبارت ديگر شرط ربا، قرض را هم باطل مىكند، نه اينكه فقط شرط، باطل باشد.[٨]

طرح بانكدارى بدون ربا

معظم له در پايان اثر، بحثى با عنوان طرح بانكدارى بدون ربا مطرح مىكند و ضمن بررسى فوايد و خدمات بانك و بانكدارى، آنها را از ديدگاه مبانى شرعى مورد ارزيابى قرار مىدهد. نظر وى در باره تسهیلات بانکی اين است كه اگر اين تسهيلات در قالب قراردادهاى شرعى مانند مضاربه و جعاله و مشارکت باشد اشكال شرعى ندارد. البته ايشان هشدار مىدهد كه تغيير نام ربا به كارمزد و رباخوارى به مضاربه مشكلى را حل نمىكند و بايد مسائل شرعى را به صورت واقعى حل كرد. در پايان كتاب نيز برخى از استفتائات مربوط به ربا ذكر شده است.[٩]

لازم به ذکر است اين اثر نفیس؛ در واقع سلسله مباحث معظم له، پيرامون احكام رباى قرضى و مسائل بانكدارى است؛ كه در تابستان سال ١٣٧٦ در مشهد مقدّس بیان شده است و با تهيه و تنظيم حجة الإسلام والمسلمين ابوالقاسم عليان نژادى در سال ١٣٨٠، در یک جلد و در ٢٠٠صفحه توسط انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام منتشر شده که تا کنون نیز چندین مرتبه تجدید چاپ شده است.

پی نوشت

[١] ربا و بانکداری اسلامی؛ ج ۱؛ ص۷.

[٢] همان ؛ ص١٩.

[٣] همان؛ص٣١.

[٤] همان.

[٥] همان ؛ ص٤٥.

[٦] همان؛ص٤٨.

[٧] همان؛ص٤٩.

[٨] همان؛ص٧٩.

[٩] همان؛ص١١٤.
--------------------

معارف اسلامی

مديريت عالي پيامبر(صلی الله علیه وآله) الگويي براي همه مديران

پرسش : مدیریت پیامبر(صلی الله علیه و اله) چه ویژگی هایی داشت و چگونه می تواند الگوی مدیران ما باشد؟

پاسخ اجمالی: از جمله مسائلی كه دوست و دشمن درباره پيامبر(صلی الله علیه وآله) پذيرفته اند، مديريت بي نظير ايشان است. دليل آن هم پيروزى سريع ايشان بر انبوه دشمنان در كوتاه ترين مدت و با كمترين ضايعات است. قرآن مجيد در مورد شخص پيامبر(صلی الله علیه وآله) پنج صفت مديريتي بيان كرده، مي فرمايد: «از سوى خدا پيامبرى به سراغ شما آمد كه از خود شماست و دردها و نیازهای شما را درک می کند، او دلسوزتان بوده و ناراحتيهاى شما بر او ناگوار است و براى هدايت و نجات شما سخت كوشا است و نسبت به مؤمنان [حتى خطاكاران] رحيم و مهربان است و به دنبال حل مشکلاتشان است».

پاسخ تفصیلی: از مسائلى که دوست و دشمن درباره پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) پذیرفته اند، مدیریّت شایسته و فرماندهى فوق العاده اوست. هر کس در هر چیز تردید کند در این دو معنى تردید نخواهد کرد که او هم مدیر لایقى بود و هم فرمانده فوق العاده اى. دلیل آن هم پیروزى سریع پیامبر(صلى الله علیه و آله) بر انبوه دشمنان در کوتاه ترین مدّت و با کمترین ضایعات است.

در مهمترین جنگهاى اسلامى، پیغمبر(صلى الله علیه و آله) شخصاً فرماندهى سپاه را بر عهده داشت، و این جنگها به نام «غزوه» از دیگر جنگهاى اسلامى مشخص مى شود و از حسّاسیّت و اهمّیّت فوق العاده اى برخوردار بوده است. نه تنها مورّخان اسلامى بلکه مورّخان غیر مسلمان هم که تاریخ اسلام را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند، مدیریّت و فرماندهى ایشان را بسیار ستوده، و روش او را در جنگ از بهترین روشها معرّفى کرده اند.

به همین دلیل، هیچ مدیر و فرمانده مسلمانى نمى تواند خود را از مطالعه حالات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) مخصوصاً بخشهاى مربوط به غزوات بى نیاز ببیند. همچنین بررسى برنامه هاى موثّر امیرمومنان على(علیه السلام) چه در مبارزاتى که همراه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) به عنوان یک افسر نیرومند با دشمنان داشت، و چه جنگهائى را که شخصاً فرماندهى لشگر را در عصر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) بر عهده داشت، و چه در پیکارهاى او در سه جنگ معروف با «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» (پیمان شکنان جنگ جمل، جبّاران شام، و خوارج نهروان) بعد از پیامبر رهبرى نمود، همه آن غزوات و این جنگها، مملو از نکات مهمّ مربوط به مدیریّت و فرماندهى مکتبى و اسلامى است که مى تواند در همه زمینه ها الهام بخش باشد.

قرآن مجید در مورد شخص پیامبر(صلى الله علیه و آله) پنج صفت را به عنوان دلایل شایستگى او براى این پست و مقام بیان کرده است: «لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ماعَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُوْمِنینَ رَوُفٌ رَحیمٌ»(١)؛ (از سوى خدا پیامبرى به سراغ شما آمد که از خود شماست [جوشیده از میان توده هاى شما] کسى که ناراحتیهاى شما بر او ناگوار و سنگین است! و براى هدایت و نجات شما سخت کوشا است! و نسبت به مومنان، مهربان و رحیم است!).

به این ترتیب، جوشیده بودن از میان توده هاى جمعیّت و مردم مستضعف، دلسوزى فوق العاده، علاقه شدید به سامان بخشیدن به کار مردمى که تحت رهبرى او هستند، و بالاخره مهر و محبّت فوق العاده، از ویژگیهاى مهمّ این پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و از خصوصیّات رهبرى و مدیریّت او، و هم از عوامل پیروزى سریع و عمیق او بود.

طبق این بیان، هیچ مدیر و فرمانده اسلامى نمى تواند از این صفات پنجگانه خالى باشد:

١. او باید از میان همان مردم برخیزد که رهبرى آنها را بر عهده دارد تا دردها و نیازها و مشکلات آنها را بخوبى درک کند. این که مى بینیم بسیارى از مدیریّتها به ناکامى مى کشد، یک دلیلش همین است که بافت وجود مدیر و فرمانده، با بافت وجود کسانى که تحت مدیریّت و فرماندهى او هستند بکلّى متفاوت است؛ لذا درست یکدیگر را درک نمى کنند، و آن پیوند و همبستگى که میان «پیشوا» و «پیرو» یا «فرمانده» و «تحت فرماندهى» لازم است در میان آنها حاصل نمى شود.

٢. دلسوز بودن یکى دیگر از شرایط لازم براى مدیریّت است؛ آنها که تنها با مقرّرات ادارى و ضوابط و قوانین کار مى کنند و تمام همّشان این است که فقط وظایف ادارى را انجام دهند و حاضر نیستند قدمى از آن فراتر بگذارند، قطعاً مدیران و فرماندهانى ناموفّقند. در این آیه از ویژگیهاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) این را مى شمـرد که ناراحتیهاى شمـا بر او سخت گران است، و از رنجهاى شما رنج مى برد.

٣. عشق و علاقه به کار خود، که در آیه فوق از آن تعبیر به «حَریصٌ عَلَیْکُمْ» شده است، و اشاره به عشق شدید و علاقه فوق العاده پیامبر(صلى الله علیه و آله) نسبت به هدایت مردم است نیز از شرایط اساسى مدیریّت و فرماندهى محسوب مى شود. مدیرى که «عاشق» کار خود نیست، هرگز کار چشمگیرى انجام نخواهد داد، و «فرماندهى» که به برنامه خود عشق نمى ورزد هرگز پیروزى بزرگى به دست نخواهد آورد؛ و از اینجا روشن مى شود که مساله مدیریّت بیش از آنچه جنبه هاى ظاهرى دارد، نیازمند به ریشه هاى معنوى است که شخص «مدیر» و «فرمانده» را براى کار خود بسازد و آماده کند.

٤ و ٥. مدیر باید نسبت به نفرات تحت اداره خود هم «رووف» باشد، و هم «رحیم». در این که میان «رووف» و «رحیم» چه تفاوتى است؟ بعضى از علماى لغت گفته اند «رافت» مرتبه بالاترى از «رحمت» است.(٢) به این ترتیب، در رهبران و مدیران و فرماندهان، مرتبه والاى محبّت لازم است نه فقط یک مرحله ساده و عادى. و بعضى از مفسّران معتقدند که «رحمت» در مقابل «خطاکاران» است و «رافت» در مورد افرادى که نیاز به کمک دارند؛ و به تعبیر دیگر، اوّلى جبنه منفى دارد و دوّمى جنبه مثبت؛ و طبق این تفسیر مدیر باید نسبت به تمام افراد حتّى خطاکاران مهربان باشد، و هم نیازهاى آنها را در نظر بگیرد.(٣)

پی نوشت:

(١). سوره توبه، آيه ١٢٨.

(٢). لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مكرم، دار صادر، بيروت، ١٤١٤ قمری، چاپ: سوم، ج ٩، ص ١١٢، (مادّه: رأف).

(٣). گرد آوري از کتاب: مديريت و فرماندهى در اسلام ، مكارم شيرازى، ناصر، نسل جوان ، قم ، ١٣٨٩ شمسی، چاپ: دوازدهم، ص ١٦٧.
--------------------

احکام شرعی

هدیه ای که قبل از عروسی به خانواده عروس داده می شود

پرسش : چنانچه در اعیاد و مناسبت ها از طرف داماد برای خانواده ی عروس هدیه ای برده شود، متعلّق به کیست؟

پاسخ : اگر قبل از آمدن عروس به خانه شوهر هدایایى ببرند، مال عروس است.

حکم هدایایی که برای زوجین بعد از عروسی آورده می شود

پرسش : هدایایی که از طرف خانواده ی داماد یا عروس و هم چنین اقوام که برای عروس و داماد برده می شود، در صورت جدایی یا فوت متعلق به چه کسی می باشد؟

پاسخ : اگر قرینه ای در کار نباشد آنچه خانواده و اقوام عروس آورده اند متعلّق به عروس می باشد و آنچه خانواده و اقوام شوهر آورده اند متعلّق به شوهر می باشد و اگر نسبت فامیلی بین زوجین باشد آنچه زناته است متعلّق به عروس و آنچه مردانه است متعلّق به داماد و بقیه مشترک است.

تصرف در اموالی که نامحرم به فرد هدیه داده است

پرسش : اگر دختری پول به حساب پسری بریزد و یا بر عکس و پسر یا دختر از آن استفاده کنند آیا این پول حلال است؟

پاسخ : در صورتی که رضایت داشته باشند مانعی ندارد ولی اگر چنین پولی مقدمه ارتباط حرامی باشد اشکال دارد که باید برگرداند و اگر برگرداندن مفسده داشته باشد آن را صدقه می دهد.

حکم عقد کردن در زمان قمر در عقرب

پرسش : لطفاً بفرمایید ازدواج و خواندن خطبه عقد چه دائم و چه موقت در ایام و زمان هایی که نحس هستند یا قمر در عقرب هستند به چه صورت است و چگونه می توان اگر اثری بر زندگی دارند، این اثر را برطرف نمود؟

پاسخ : قمر در عقرب، واقع شدن ماه در صورت فلکي عقرب است. براي اطلاع از اين مواقع، مي توانيد به تقويم هاي نجومي مراجعه نماييد. مطابق برخي روايات، آنچه درباره قمر در عقرب مي نويسند داراي آثاري است که براي برطرف کردن تاثير سوء آن، مي توان از صدقه و دعا استفاده کرد.

پی نوشت:
  
    
تاریخ انتشار: « 1397/09/06 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 3139