درس اخلاق - جلسه 007 - 96/10/13

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

درس اخلاق - جلسه 007 - 96/10/13

در جلسات قبل گفته شد پيمودن راه اخلاقِ بر جسته و رسيدن به مقام قرب پروردگار، احتياج به واعظ دارد. خداوند مهربان مسير را براى ما صاف كرده است؛ چرا كه شناختن راه از بيراهه كار آسانى نيست.

بسم الله الرحمن الرحيم

 در جلسات قبل گفته شد پيمودن راه اخلاقِ بر جسته و رسيدن به مقام قرب پروردگار، احتياج به واعظ دارد. خداوند مهربان مسير را براى ما صاف كرده است؛ چرا كه شناختن راه از بيراهه كار آسانى نيست. زيرا يك خطّ مستقيم وجود دارد، و هزاران خطّ انحرافى در سمت چپ و راست آن خودنمايى مى‌كند و شناختن آن خطّ مستقيم نياز به راهنمايانى دارد. همانگونه كه گذشت از آيات قرآن و روايات استفاده مى‌شود كه خداوند حدّاقل هفت واعظ براى ما قرار داده است. در مورد چهار واعظ (خداوند متعال، پيامبر اسلام(ص)، قرآن مجيد و تاريخ گذشتگان) بحث شد، اينك به سراغ واعظ پنجم مى‌رويم.

واعظ پنجم: مرگ عزيزان

دوستان، آشنايان، اقوام و خويشان و بستگان و همسايه‌ها و همكاران و هم‌كلاسى‌ها و در يك كلام عزيزانى كه از دست ما مى‌روند واعظان خاموشى هستند كه موعظه‌هاى مهمّى دارند.

حضرت على(ع) در اين زمينه بيان جالبى دارد. در بخشى از خطبه 188 نهج البلاغه چنين مى‌فرمايد :

«فَكَفى واعِظاً بِمَوتى عايَنتُمُوهُمْ؛ آن مردگانى كه با چشم خود ديده‌ايد براى عبرت و اندرز شما كفايت مى‌كند». آرى، عزيزانى كه از دست مى‌دهيم و جنازه آنان را با دستان خود غسل داده و كفن كرده و تشييع نموده و به خاك مى‌سپاريم به ما پند و اندرز مى‌دهند.

حضرت در ادامه چند نكته در مورد اين واعظ خاموش، كه در عين سكوتش مى‌تواند خفتگان را بيدار كند، بيان كرده است، مى‌فرمايد:

1. «حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَيْرَ راكبينَ، وَ اُنْزِلُوا فيها غَيْرَنازِلينَ؛ آنها را به گورستان حمل كردند، امّا نه اين كه خود بر مركبى سوار شده باشند، و در ميان قبر قرار دادند، امّا بدون آن كه خود بتوانند در آن فرود آيند!».

آنها نمى‌خواستند به اين سفر بروند؛ امّا بدون اختيار آنها را بردند. همانگونه كه ورودشان به خانه قبر نيز به اختيار آنها نبود و ديگران اين مسكن را برايشان انتخاب كردند.

2. «فَكَانَّهُمْ لَمْ يَكونُوا لِلدُّنيا عُمّاراً، وَ كَاَنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ داراً؛ (مرگ چنان بين ما و آنها فاصله انداخت كه) گويى در دنيا زندگى نمى‌كردند و جهان آخرت همواره مأوى و مسكن آنها بوده است».

حقيقتاً مردگان فراموش مى‌شوند. مدّتى به ياد آنها هستيم (يك هفته، چهل روز، شش ماه، يك سال) امّا در نهايت از خاطره‌ها مى‌روند. آنها تلاش‌هاى زياد و آبادانى‌هاى فراوانى در دنيا كردند، امّا به گونه‌اى به فراموشى سپرده مى‌شوند كه گويا اهل اين آبادى و دنيا نبوده‌اند. اين بيگانگى آنها از دنيا و فراموش شدنشان دومين نكته‌اى است كه حضرت على(ع) به عنوان پند مردگان بيان كرده است.

3. «اَوْ حَشُوا ما كانُوا يُوطنونَ، وَاَوْ طَنُوا ما كانُوا يُوحِشُونَ؛ آنها از آنجا كه وطنشان بود (دنيا) وحشت نمودند، و آن جا را كه از آن وحشت داشتند وطن هميشگى انتخاب كردند!».

وطنشان دنيا بود، امّا ناگهان از اين وطن وحشت مى‌كنند. چون وقتى از دست مى‌روند ماندشان در دنيا وحشتناك است. بدن تغيير بو مى‌دهد، ممكن است متلاشى شود. اگر خودشان هم توان سخن گفتن داشتند مى‌گفتند ما را زودتر دفن كنيد.

كسانى هستند به هنگام عبور از كنار قبرستان روى خود را بر مى‌گردانند، يا زمانى كه سخن از مرگ به ميان مى‌آيد با تعبيراتى همچون «هفت كوه در ميان» و «چشم شيطان كور و گوش شيطان كر» و مانند آن، به سرعت از آن مكان عبور مى‌كنند و به اين شكل وحشت خود را از مرگ نشان مى‌دهند؛ امّا پس از مرگ به آنچه كه وحشت داشتند انس مى‌گيرند.

4. «وَاشتَغَلُوا بِما فارَقُوا، وَ اَضاعُوا ما اِلَيْهِ انْتَقَلُوا، به چيزهايى خود را مشغول ساختند كه بالاخره از آنها جدا شدند، امّا آنچه را كه مى‌بايست سرانجام به آن برسند ضايع ساختند».

اينها در دنيا كه بودند اشتغال به چيزى داشتند كه بايد از آن عبور مى‌كردند و به چيزى بى‌توجه بودند كه بايد مورد توجّه قرار مى‌دادند. اين جمله اشاره به دنياپرستى دنياپرستان و غفلت از جهان آخرت دارد.

5. «لا عَنْ قَبيحٍ يَستَطيعُونَ انْتِقالاً، وَلا فى حَسَنٍ يَسْتَطيعُونَ ازدياداً؛[1]  نه قدرت دارند از اعمال زشتى كه انجام داده‌اند بركنار شوند، و نه مى‌توانند كار نيكى بر نيكى‌هاى خود بيفزايند».

بسته شدن پرونده اعمال، حقيقتاً حسرت مهمّى محسوب مى‌شود. آنجا ديگر جاى توبه و امكان جبران نيست. نه مى‌توان گناهى از گناهان و خطايى از خطاها را كم كرد، و نه امكان اضافه كردن حسنه‌اى بر حسنات وجود دارد.

پرونده‌هاى بسته نشدنى!

سوال : طبق برخى از روايات پرونده اعمال بعضى از مردم پس از مرگ هم باز است و به گناهان يا حسناتشان افزوده مى‌شود. به چند نمونه آن توجّه فرماييد :

الف) در روايتى از وجود مقدّس پيامبر اكرم(ص) مى‌خوانيم كه فرمود :

«اِذا ماتَ الاِنْسانُ اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ اِلّا مِنْ ثَلاثٍ: صَدَقَةٍ جارِيَةٍ، اَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهْ، اَوْ وَلَدٍ صالِحٍ يَدْعُو لَهُ؛[2]  هنگامى كه انسان از دنيا مى‌رود

پرونده اعمالش بسته مى‌شود (و ثوابى به ثواب‌هايش اضافه نمى‌شود) مگر در مورد سه گروه: كسانى كه كار خير ماندگارى انجام داده‌اند، يا علم و دانش سودمندى از خود به يادگار گذاشته‌اند، يا فرزند صالحى از آنها باقى مانده كه برايشان دعا مى‌كند».

كسى كه صدقه جاريه‌اى از خود بجا گذاشته، مثل اين كه بيمارستان، يا درمانگاه، يا مسجد، يا حسينيه، يا پل، يا جاده‌اى ساخته، يا درختى كاشته، يا كار خير ماندگار ديگرى كرده، يا كتابى نوشته، يا شاگردانى تعليم نموده، كه مفيد به حال جامعه هستند، يا فرزندان صالح و شايسته‌اى تربيت نموده كه براى او دعا كرده، و هنگامى كه مردم آنها را مى‌بينند براى پدر و مادرش طلب رحمت و مغفرت مى‌كنند، پرونده اعمال چنين انسان‌هايى پس از مرگ هم بسته نخواهد شد.

ب) در روايت ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مى‌خوانيم كه فرمود :

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِه كانَ لَهُ اَجْرُهُ وَ مِثْل اُجورِهمِّ مِنْ غَيْرَ اَنْ يَفقُصَ مِنْ اُجُورِهمْ شَيئاً، وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ كانَ عَلَيْهِ وَزْرِهُ وَ مِثْلُ اَوْ زارِهِمْ مِنْ غَيرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ اَوْزارِهِمْ شَيئاً؛[3]  هر كس سنّت نيك و خوبى را پايه‌گذارى كند و پس از او مردم به آن عمل كنند خداوند اجر آن كار، و معادل اجر كسانى كه به آن سنّت عمل كرده‌اند را به او مى‌دهد بدون اين كه چيزى از اجر عاملان به آن كاسته شود و هر كس سنّت زشت و ناپسندى را پايه‌گذارى كند و پس از او مورد عمل مردم قرار گيرد گنهكار است و گناه تمام كسانى كه به آن سنّت عمل كرده‌اند در نامه اعمالش نوشته مى‌شود، بدون آن كه از گناه عاملان به آن چيزى كم شود».

خلاصه اين كه طبق روايات فوق و روايات مشابه[4]  پرونده اعمال گروهى از انسان‌ها حتّى پس از مرگ باز خواهد بود. اين روايات با كلام حضرت على(ع) كه فرمود پس از مرگ قادر بر كم كردن گناهان و اضافه كردن ثواب‌ها نخواهد بود، چگونه سازگارى دارد؟

جواب: منظور حضرت على(ع) آن است كه پس از مرگ انسان نمى‌تواند عملى انجام دهد كه سبب كاستن از گناهانش شود يا به خاطر آن عمل، حسنه‌اى بر حسناتش اضافه شود، و آنچه در روايات دو گانه آمده نتيجه اعمالى است كه انسان در زمان حياتش در دنيا انجام داده است. بنابراين، تعارضى بين روايات مذكور و كلام ارزشمند مولاى متقيان(ع) وجود ندارد.

حقيقت مرگ براى مؤمنان و افراد بى‌ايمان

مرگ در نظر انسان‌هاى با ايمان و معتقد به معاد و قيامت امر وحشتناكى نيست. امام سجاد(ع) در پاسخ كسى كه از حقيقت مرگ پرسيده بود، مرگ را چنين تفسير كرد :

«اَلْمَوتُ لِلْمُؤمِنِ كَنَزْعِ ثيابِ وَ سِخَةٍ قُمَّلَةٍ، وَ فَکِّ قُيُودٍ وَ اَغْلالٍ ثَقيلَةٍ، وَ الاستبدال بِافَخرِ الثّيابِ وَ اَطيبَها رَوايِحَ،... وَ لِلكُفّارِ كَحَلْعِ ثيابِ فاخِرَةٍ و النَّقلِ عَنْ مَنازِلَ اَنيسَةٍ وَ الاسْتِبدال بِاوْسَخِ الثّيابِ؛[5]  مرگ براى انسان با ايمان مثل بيرون آوردن لباس كثيف چركين داراى حشرات موذى و باز كردن غل و زنجيرهاى سنگين و پوشيدن پاكيزه‌ترين لباس و معطرترين و خوشبوترين آنهاست و براى انسان‌هاى غير مؤمن شبيه درآوردن لباس‌هاى ارزشمند و فاخر و انتقال از مسكن مأنوس و مورد علاقه و پوشيدن بدترين و كثيف‌ترين لباس‌هاست!»

بنابراين، انسان مؤمن نه تنها از مرگ وحشت نمى‌كند، كه به استقبالش مى‌رود. و لذا حضرت على(ع) فرمودند: «وَاللهِ لَابنُ اَبى طالبٍ آنَس بِالموتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّه!؛[6]  به خداى يكتا قسم علاقه

پسر ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است!»

پستان مادر براى شيرخوار هم غذا است هم دارو و هم نوشيدنى. اگر در اختيارش قرار گيرد گويا تمام دنيا را به او داده‌اند و اگر گرفته شود گويى همه دنيا را از او گرفته‌اند. بنابراين، شير مادر همه چيز نوزاد و تمام دنياى اوست. مرگ و شهادت براى على بن ابى‌طالب(ع) از تمام دنيا مأنوس‌تر است.

در آيات 60 و 61 سوره واقعه در مورد مرگ چنين آمده است :

(نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِى مَا لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم؛ و هرگز كسى بر ما پيشى نمى‌گيرد. تا شما را به صورت ديگرى تبديل كرده و در جهانى كه نمى‌دانيد آفرينشى (تازه) بخشيم!»

بنابراين، از نظر قرآن مجيد نيز مرگ يك تغيير شكل و ورود به دنياى جديدى است.

نعمت مرگ!

در عصر يكى از پيامبران پيشين مردم از خدا خواستند كه كسى از آنها نميرد. اين خواسته به اجابت رسيد و جمعيّت آن‌ها روز به روز بيشتر و بيشتر مى‌شد تا اينكه در هر خانه‌اى نبيره‌ها و نتيجه‌ها و نوه‌ها و پدرها و پدربزرگ‌ها و اجداد همه با هم زندگى مى‌كردند و عملاً بسيارى از مردم تنها وقت رسيدگى به اجداد و فرزندان خود را داشتند و به كارهاى ديگر نمى‌رسيدند و زندگيشان فلج شد. لذا از پيشگاه خداوند خواستند كه زندگيشان به شكل عادى بازگردد، و قانون مرگ همچون ساير مردم در مورد آنها هم اجرا شود.[7]

وعظِ واعظ خاموش!

همانگونه كه گذشت از ديدگاه موحّدان و كسانى كه عمل صالح دارند مرگ چيز وحشتناكى نيست، بلكه واعظ ارزنده‌اى محسوب مى‌شود؛ هرچند ساكت و خاموش است.

چه بسا جنازه‌اى كه بر دوش گرفته و آن را به سمت خانه ابدى مى‌بريم جوان‌تر و سالم‌تر از ما بوده كه اكنون بر سر دستان ما تشييع مى‌شود. لازم نيست كسانى كه مى‌ميرند و مايه عبرت ديگران مى‌شوند مسن‌تر و ناسالم‌تر از ما باشند؛ مخصوصا در عصر و زمان ما كه با اين همه حوادث غير منتظره و بيمارى‌هاى فراوان، اين مسأله عادى شده است. آيا اين بدن‌هاى خاموش واعظ نيستند؟! آيا اين جنازه‌ها با زبان بى‌زبانى نمى‌گويند: «ما جلو رفتيم و شما هم از پشت سرما خواهيد آمد، پس مراقب اعمال و رفتارتان باشيد!»؟ آيا براى چنين زندگانى كه هيچ اعتبارى ندارد، و پايانش براى هيچ كس معلوم نيست، و احدى نمى‌داند كه در كدام سرزمين جان خواهد داد، سزاوار است اينقدر حرص و جوش زد و از هر طريقى و به هر شكلى به جمع‌آورى مال دنيا پرداخت؟

داستان عبرت‌آموز مرگ سليمان پيامبر(ص)

در قرآن مجيد تنها داستان مرگ يك پيامبر بيان شده، و آن حضرت سليمان(ع) است. پيامبرى كه بر جنّ و انس حكومت مى‌كرد و نيروى عظيم باد در اختيارش بودو به راحتى به هر نقطه‌اى كه مى‌خواست سفر مى‌كرد. قرآن مجيد مى‌گويد: براى پذيرايى از ميهمانانش ديگ‌هاى بسيار بزرگى[8]  در زمين نصب كرده بود كه بر اثر بزرگى قابل حمل و

نقل نبود. نردبان‌هاى بزرگى داخل آن مى‌گذاشتند و افراد براى شستشو به داخل آن رفته و آن را مى‌شستند. اكنون هم چنين ديگ‌هايى وجود ندارد. خلاصه اين كه حكومت و سلطنتى بى‌نظير داشت. امّا داستان مرگ اين پيامبر پرقدرت عبرت‌آموز است. قرآن مجيد در اين زمينه مى‌فرمايد: (فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الاَْرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِى الْعَذَابِ الْمُهِينِ)؛[9]  «(با اين همه جلال و شكوه سليمان) هنگامى كه مرگ را بر او مقرّر داشتيم، آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مرگ جنبنده زمين ]=موريانه[ در حالى كه عصاى او را مى‌خورد (تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد) هنگامى كه بر زمين افتاد جنّيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمى‌ماندند».

آرى، هنگامى كه فرشته مرگ به سراغ حضرت سليمان(ع) آمد، حتّى اجازه نشستن به وى نداد و ايستاده جانش را ستاند، و در يك لحظه همه چيز تمام شد. امّا به خواست خدا اين جسد بى جان با تكيه بر عصا سرپا ايستاده بود. موريانه شروع به خوردن عصا كرد، ناگهان عصا شكست و جسد سليمان بر زمين افتاد و اينجا بود كه همه از مرگ آن حضرت مطّلع شدند.

آيا فرو ريختن آن حكومت با عظمت توسّط يك موريانه عبرت نيست؟ آيا بيان قصّه مرگ حضرت سليمان با آن سلطنت خيره‌كننده‌اش از ميان صد و بيست و چهار هزار پيامبر موعظه و پند و اندرز نيست؟

شما به هر كجا كه برسى به عشرى از اعشار حكومت سليمان نمى‌رسى كه عاقبت آن هم مرگ است، پس اين همه حرص و جوش براى دنيا چرا؟

مرگ فقط براى همسايه نيست!

همانگونه كه حضرت على(ع) فرموده است مرگ بهترين واعظ است به شرط آن كه در مورد آن بينديشيم و از سرگذشت مردگان عبرت بگيريم.

بعضى از غافلان در مجالس فاتحه شوخى كرده و مى‌خندند. خيال مى‌كنند اين سرنوشت فقط براى ديگران رقم مى‌خورد و در انتظار آنها نخواهد بود. حضرت على(ع) در تشييع جنازه يكى از مسلمانان به بعضى از اين گونه افراد برخورد كرد و خطاب به آنها فرمود :

«كَاَنَّ المَوْتَ فيها عَلى غَيْرِنا كُتِبَ، وَ كَاَنَّ الْحَقَّ فيها عَلى غَيْرِنا وَجَبَ، وَ كَاَنَّ الَّذى نَرى مِن الامواتِ سَفْرٌ عَمّا قَليلٍ اِلَينا راجِعُونَ! نُبَوِّئُهُمْ اَجداثَهُمْ، وَ نَأكُلُ تُراثَهُمْ، كَاَنّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ! ثُمَّ قَدْ نَسينا كُلَّ واعِظِ وَ واعِظَةٍ، وَ رُمينا بِكُلُّ فادِحٍ وَ جائِحَةٍ!؛[10]  گويى مرگ در اين دنيا بر غير ما

نوشته شده، و گويا حق بر غير ما واجب گشته، و گويى اين مردگانى را كه مى‌بينيم مسافرانى هستند كه به زودى به سوى ما باز مى‌گردند. آنها را در قبرشان مى‌گذاريم و ميراث آنها را مى‌خوريم، گويى پس از آنها جاودانه خواهيم ماند. ما هر واعظ و اندرز دهنده‌اى را فراموش كرده‌ايم و هدف مصائب سنگين و آفاتى كه هر اصل و فرع را نابود مى‌كند قرار گرفته‌ايم».

برخى از صحنه‌هاى عبرت‌آموز را مكرّر مى‌بينيم، امّا عبرت نمى‌گيريم. از خداوند مى‌خواهيم كه توفيق عبرت از اين واعظ را عنايت فرمايد.

چگونه غصّه‌ها را از بين ببريم؟

به ما گفته‌اند اگر غم و غصّه‌هايتان زياد شد سرى به قبرستان بزنيد، تا غم‌ها زايل گردد.[11]  چون غالبا غم و غصّه‌ها مربوط به دنيا و مسائل مادّى است امّا وقتى كه به قول شاعر:

هر كه باشى و ز هر جا برسىآخرين منزل هستى اين است[12]

باور كنيم كه سرانجام بايد دنيا و تمام متعلقات آن رارها كرد، و دست خالى به جهان آخرت رفت، غم و غصّه‌ها پايان مى‌پذيرد. خلاصه اين كه پنجمين واعط مرگ است و جنازه‌هاى خاموش و استخوان‌هاى پوسيده اموات، و قبرهاى ساكت و بى‌صدا، سراسر پند و اندرز و موعظه‌اند.

واعظ درون!

ششمين واعظ، واعظ درون است. طبق آنچه كه در آيات و روايات آمده، خداوند متعال علاوه بر صد و بيست و چهار هزار پيامبر كه واعظان برونند و در طول تاريخ به وعظ و نصيحت بشر پرداخته‌اند، واعظى هم در درون وجود هر انسانى قرار داده كه او را نصيحت مى‌كند.

ان‌شاءالله در جلسه بعد به شرح و تفصيل آن خواهيم پرداخت. از خداوند متعال مى‌خواهيم توفيق استفاده از همه اين واعظان را به ما عنايت فرمايد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


[1] . نهج‌البلاغه با ترجمه گويا و فشرده، ج 2، ص 290، خطبه 188.

[2] . ميزان الحكمة، ج 6، ص 222، ح 14403.

[3] . ميزان الحكمة، ج 4، ص 316، ح 9113.

[4] . بحارالانوار، ج 71، ص 257، باب 73.

[5] . نور الثقلين، ج 5، ص 380، ح 10.

[6] . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 82، خطبه 5.

[7] . ميزان الحكمة، ج 8، ص 208، ح 19159.

[8] . سوره سبأ (34)، آيه 13.

[9] . سوره سبأ (34)، آيه 14.

[10] . نهج البلاغه، ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص266، حكمت 122.

[11] . ميزان الحكمة، ج 8، ص 222، ح 19246.

[12] . ديوان پروين اعتصامى، ص 416 (آخرين صفحه).

پی نوشت:
     
    
تاریخ انتشار: « 1396/10/30 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 2534