ماجرای شورای شش نفره تعیین خلیفه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

ماجرای شورای شش نفره تعیین خلیفه

پرسش : داستان شورای شش نفره تعیین خلیفه چه بود؟
پاسخ اجمالی:

عمر هنگام مرگ با فراخواندن على(ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، و عبدالرّحمن بن عوف، دستور داد این شش نفر با تشکیل شورا و مشورت، یک نفر را به عنوان خلیفه تعیین کنند. و حال آنکه؛ اگر بنابر آراى مردم است، چرا تبعیت عام صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است چرا باید شش نفر در این شورا قرار بگیرند، در حالی که شخصیت های ممتاز دیگری در جامعه حاضر بودند.

پاسخ تفصیلی:

«عمر» هنگام مرگ به مشورت پرداخت و این پیشنهاد که «عبیدالله» فرزندش را خلیفه کند، رد کرد; سپس اضافه نمود: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود: على(علیه السلام) ، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، و عبدالرّحمن بن عوف؛ لذا باید خلافت به مشورت این شش نفر انجام شود تا یکى را از میان خود انتخاب کنند، آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر کنند، سپس نگاهى به آنها کرد و گفت همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید، آنها سکوت کردند، دوباره این جمله را تکرار کرد. «زبیر» جواب داد: ما کمتر از تو نیستیم چرا به خلافت نرسیم! (یکى از مورّخان مى گوید: اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت جرأت نمى کرد این سخن را با این صراحت بگوید).
بعد براى هر یک از شش نفر عیبى شمرد، از جمله به «طلحه» گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت در حالى که به خاطر جمله اى که بعد از نزول «آیه حجاب» گفتى از تو ناراضى بود» (1) و به على(علیه السلام) گفت: «تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مى کنى تنها عیب تو این است که بسیار مزاح مى کنى!» و به «عثمان» گفت: «گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنى امیّه و بنى ابن مُعیط را برگردن مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى و گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند».
سرانجام «ابوطلحه انصارى» را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانه اى جمع کنند تا براى تعیین جانشین او به مشورت پردازند، هرگاه پنج نفر به کسى رأى دهند و یک نفر در مخالفت پافشارى کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهارنفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند آن گروهى را که عبدالرحمان بن عوف در میان آنهاست مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشارى کنند گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد همه را گردن بزنند تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب کنند.
سرانجام «طلحه» که مى دانست با وجود «على(علیه السلام)» و «عثمان» خلافت به او نخواهد رسید و از «على» دل خوشى نداشت جانب «عثمان» را گرفت در حالى که زبیر حقّ خود را به «على(علیه السلام)» واگذار کرد، «سعد بن ابى وقاص» حقّ خویش را به پسر عمویش «عبدالرحمان بن عوف» داد بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: «على(علیه السلام)»، «عبدالرحمان» و «عثمان»، «عبدالرحمان» رو به «على(علیه السلام)» کرد و گفت با تو بیعت مى کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش «عمر» و «ابوبکر» با مردم رفتار کنى، «على(علیه السلام)» در پاسخ گفت: مى پذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و اعتقاد خودم عمل مى کنم. «عبدالرحمان» رو به «عثمان» کرد و همان جمله را تکرار نمود و «عثمان» آن را پذیرفت. «عبدالرحمان» سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان» را به خلافت فشرد، این جا بود که «على(علیه السلام)» به «عبدالرحمان» فرمود: «به خدا سوگند تو این کار را نکردى مگر این که از او انتظارى دارى همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند، ولى هرگز به مقصود خود نخواهى رسید». (2)
شک نیست که این شورا از جهات مختلفى زیر سؤال است:
اولا: اگر بنابر آراى مردم است، چرا تبعیت عام صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است شوراى شش نفرى چرا؟ و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهاى معروف دیگرى در میان مسلمین نیز بودند.
ثانیاً: اگر اینها مشمول رضاى پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) بودند پس تصریح نارضایتى پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) تا آخر عمر از «طلحه» چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
ثالثاً: به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه، توافق بر کسى کنند چگونه مى توان گردن همه را زد.
رابعاً: اگر واقعاً هدف شورا بود، چرا پیش بینى خلافت «عثمان» را با صراحت ذکر کرد؟ و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامى مى ترسید، لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد، تا نفر دیگرى انتخاب شود.
خامساً: در صورتى که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که على(علیه السلام) است و به گفته عمر، مردم را به سوى حق و راه روشن فرا مى خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود.
سادساً: آیا مزاح کردن مشکلى در امر خلافت ایجاد مى کند و آیا این اشکال با اشکالى که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوى بنى امیّه را برگردن مردم سوار خواهى کرد و بیت المال را غارت مى کنند هرگز مى تواند برابرى کند؟
اینها ایرادهایى است که پاسخى براى آن وجود ندارد! (3)

پی نوشت:

(1). منظور از آیه حجاب آیه «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ» است که درباره زنان پیامبر(ص) آمده است. طلحه گفت: پیامبر مى خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند ولى فراد که از دنیا رفت ما با آنان ازدواج مى کنیم ـ البتّه این سخن عمر درباره طلحه در تناقض آشکارى است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضى بود.

تاریخ انتشار: « 1392/11/17 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 2017