بررسی دیدگاه وهابیت دربارۀ توسل به جاه و منزلت اشخاص
مجید حیدریآذر، محمدعلی موحدیپور
مقدمه
اگرچه «اصل توسل» مورد انکار هیچ فرقه و گروهی، حتی وهابیان، قرار نگرفته است؛ اما یکی از مباحث اختلافی میان وهابیها و سایر فِرَق مسلمانان، محدودۀ توسل، مصادیق و چگونگیِ آن است.
درواقع توسل در اینجا به این معناست که شخص مستقیماً سراغ خداوند متعال برود و خدا را خطاب کند و از او بخواهد بهخاطر فلان وسیله، خواستۀ او را اجابت کند. در این صورت، توسل دارای صور مختلفی است که بعضی از آنها بهاجماع و اتفاقِ مسلمانان ممنوع است؛ مثل توسل به طاغوتها و بتها، و برخی از انواع آن نیز بهاجماعِ مسلمانان جایز است که شامل توسل به اسما و صفات خداوند و توسل به ایمان و عمل صالح میشود. اما قسم سومی برای این نوع از توسل وجود دارد که محلّ نزاع و اختلاف بین وهابیها و سایر فِرَق مسلمانان است که عبارت است از «توسل به اشخاص» که در قالب «توسل به ذات و جاه، مقام، حق و منزلت اشخاص» صورت میگیرد. وهابیها این نوع از توسل را ممنوع، بدعت و مقدمهای برای شرک میدانند؛ اما موافقانِ این قسم از توسل، از سیرۀ نبوی و صحابه و اقوال علمای جهان اسلام، از صدر اسلام تاکنون، دلیل میآورند تا بیان کنند این توسلها مشروعیت دارند.
انواع توسل
الف. توسلهای مجاز
برخی از اقسام توسل بهاتفاقِ مسلمانان، حتی وهابیان، جایزند که این توسلها عبارتاند از:
1. توسل به اسما و صفات: خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»؛[1] مثلاً گفته شود: «اللهم إني أسألك بأني أشهد أنك أنت الله لا إله إلا أنت، أن ترزقني فلان».
2. توسل به ایمان و اعمال صالح: در قرآن آمده است: «وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاة»؛[2] یعنی انسان به اعمال صالحی که انجام داده است متوسل شود که شامل محبت به خدا، انبیا، اولیا، اخلاص در عبادات، اعمال صالح و توسل به ایمان پیامبران میشود.
3. توسل به دعای اشخاص زنده عندالحضور: یعنی در حضور ولیِّ خدا از وی درخواست کنیم که برای حل مشکلات ما دعا کند یا از وی تقاضا کنیم که از خداوند بخواهد که حاجت ما را برآورده کند.
ب. توسلهای ممنوع
بعضی از اقسام توسل نیز بهاجماع و اتفاقِ مسلمانان ممنوعاند که این توسلها عبارتاند از: وسیله قرار دادنِ افعال و اشخاص مبغوض خداوند.
ج. توسل مورد اختلاف میان وهابیت و مسلمانان
«توسل به اشخاص» که در قالب «توسل به ذات، حق، جاه و مقام» انجام میشود.
وهابیها این قسم از توسل را، چه در حال حیات و چه بعد از وفات، قبول ندارند و آن را رد میکنند؛[3] اما دیگر مسلمانان بهدلیل روایات و احادیث فراوانی که در این زمینه وجود دارد، این قسم از توسل را قبول دارند و آن را مشروع میدانند.
بنابراین محلّ نزاع، به توسل به ذات، حق، جاه و مقام و منزلت اولیا، چه در حال حیات و چه در حال مماتِ آنان، بازمیگردد. وهابیها این قسم از توسل را بدعت، حرام و ذریعۀ بهسوی شرک (مقدمۀ شرک) میدانند.[4] برخی نیز آن را شرک اصغر شمردهاند،[5] ولی همۀ مسلمانان این نوع توسل را جایز میدانند.
در ادامه، دیدگاه وهابیت را نقد میکنیم و به بررسی ادلۀ پذیرشِ این نوع توسل از سوی مسلمانان از چهار منظر میپردازیم.
اول: توسل در سنت نبوی(صلی الله علیه واله وسلم)
در روایتی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آمده است که حضرت به شخصی که نابینا بود یاد دادند تا به ذات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل شود تا مشکل او حل شود، روایت چنین است:
... خدا را با این دعا بخواند: «اللهم إني أسألك وأتوجه إليك بنبيك محمد نبي الرحمة يا محمد إني توجهت بك إلي ربي في حاجتي هذه فتقضي لي اللهم شفعه في»؛ (پروردگارا، از تو میخواهم و بهواسطۀ پیامبرت محمد(صلی الله علیه واله وسلم) که پیامبر رحمت است، بهسوی تو توجه میکنم. ای محمد، من بهواسطۀ تو به درگاه پروردگارم روی میآورم تا حاجتم روا شود، خداوندا او را شفيع من قرار ده).
حاکم نیشابوری در المستدرك علی الصحیحین، این روایت را با چند سند و دیگران نیز با سندهای مختلف نقل کردهاند.[6] حاکم در ذیل روایت گوید: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين، ولم يخرجاه» و ذهبی نیز روایت را صحیح دانسته است.[7]
ترمذی نیز این حدیث را «حسن صحیح غریب» میداند.[8] البانی نیز این روایت صحیح دانسته است.[9]
این روایت تصریح دارد که توسل به ذات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) جایز میباشد؛ اما ازآنجاکه این روایت برخلاف عقاید و افکار وهابیت میباشد لذا سعی کردهاند به روایت از لحاظ سندی و دلالی خدشه وارد کنند.
اشکالات وهابیت نسبت به این روایت
اشکال اول: برخی این روایت را بهدلیل وجودِ ابوجعفر در سند آن، تضعیف کردهاند.[10]
پاسخ: ابیجعفر که نام او عمير بن يزيد بن عمير است توسط بزرگان اهلسنت توثیق شده است. ابنحجر او را راستگو دانسته است.[11] ابنحبان نیز او توثیق کرده است.[12] حتی برخی از وهابیان نیز این راوی را توثیق کردهاند؛ مانند صالح بن عبد العزیز آلشیخ و صالحیِ شامی.[13]
اشکال دوم: اِشکال دیگری که مخالفانِ توسل به جاه و مقام، بر این روایت وارد میکنند این است که این حدیث بر «توسلِ به دعا» دلالت میکند، نه توسل به ذات؛ بهدلیلِ اینکه آن مرد نابینا از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) درخواستِ دعا کرد و اگر مراد او توسل به ذات و جاهِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بود، دیگر نیازی به آمدن نزد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نبود؛ بلکه در خانهاش مینشست و میگفت: «خدایا به جاه پیامبرت مرا شفا بده». قرینۀ دومی که بر توسل به دعای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دلالت دارد، این مطلب است که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به او وعدۀ دعا دادند.[14]
پاسخ: عباراتی که در متن حدیث وجود دارد، دلالت بر توسل به ذات دارد. عبارتی مثل «أتوجه إلیك بنبیك» نشاندهندۀ این است که مرادْ توسل به ذات است، نه توسل به دعا. لذا نصوص تصریح به توسل به ذات دارد نه در خواست دعا.
در ضمن، پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از فرد نابینا خواستند که این دعا را بخواند: «اللهم إني أسالك و أتوجه إلیك بنبیك محمد» و اگر منظورِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دعای ایشان بود، باید میفرمودند: «اللهم إني أسالك بدعاء نبیك».[15]
اما اینکه میگویند اگر مرادْ توسل به ذات بود نیازی به آمدن نزد پیامبر نبود، صحیح نیست؛ بهجهت اینکه این نوع توسل را پیامبر به ایشان تعلیم داد و اگر نیامده بود اطلاعی از این امر نمیداشت.
اشکال سوم: اشکال دیگری که البانی در اینجا مطرح کرده، این است که در این روایت، باید یکی از دو عبارتِ «دعا» یا «جاه» را در تقدیر گرفت؛ درحالیکه دلیلی بر جاه وجود ندارد.[16]
پاسخ: در جوابِ البانی باید گفت عباراتی از قبیلِ «بنبیك» و «أتوجه بك إلی ربي»، نص در توسل به ذات است و اصلاً نیازی به تقدیر گرفتن نیست و در تقدیر گرفتنِ کلمۀ «دعا» در عبارتی که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) تعلیم دادهاند، بدون دلیل است.
همچنین عثمان بن حُنیف در زمان خلیفۀ سوم با الهام از این حدیث، به شخصی توصیه میکند که به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل شود؛ درحالیکه رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) در قید حیات نبودند تا طبق عقیدۀ شما وهابیها بتوانند برای او دعا کنند و آن شخص بتواند به دعای آن حضرت متوسل شود؛ بنابراین، اگر وهابیان به «فهم سلف» معتقد و مقیدند، باید فهمِ عثمان بن حُنیف، که از سلف است، برای آنان حجت باشد.
اشکال چهارم: اشکال دیگری که برخی در اینجا مطرح میکنند، این است که اگر این روایت بر شفا یافتنِ نابینا بهوسیلۀ توسل به ذات و جاهِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دلالت میکند، چرا نابینایان دیگری که در مدینه بودند، این کار را نکردند. پس ترکِ آنها دلیل بر غیرمشروع بودنِ این عمل است.[17]
پاسخ:
اولاً: شاید دیگر صحابه نیز چنین توسلاتی داشتهاند؛ ولی خبرِ آن به ما نرسیده است؛ چراکه تمام افعال و اقوالِ سلف گزارش نشده است؛ بنابراین، فقدان روایت در موضوعی خاص، بر متروک بودنِ آن مسئله نزد صحابه و سلف دلالت ندارد. از سوی دیگر، ترک یک فعل از سوی صحابه و تابعان بهمعنای حرمت و عدم جوازِ آن نیست؛ بلکه فعل معصوم نیز که حجت است، در صورت ترک صرفاً بر عدم وجوب دلالت میکند مگر اینکه دلیل خاصی بر حرمت آن وجود داشته باشد، پس نمیتوان بر عدم جواز این نوع توسل، به ترک صحابه استناد کرد.
ثانیاً: بر فرض که ثابت شود صحابه این نوع توسل را ترک کردهاند، بازهم نمیتواند دلیل بر عدم جوازِ آن باشد؛ زیرا در این روایت، عملِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ثابت میشود و عملِ مخالفِ عملِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مردود است.
اشکال پنجم: از دیگر اشکالات مربوط به این حدیث، این است که اگر «توسل به ذات» در این حدیث جایز باشد، فقط به توسل به ذات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) اختصاص دارد.[18]
پاسخ:
اولاً: همین که جواز توسل به ذات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از این حدیث ثابت شود، برای ما کافی است؛ زیرا مخالفانِ توسل به ذات، این توسل را بهطور مطلق انکار میکنند.
ثانیاً: نهتنها دلیلی بر اختصاصِ آن بر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) وجود ندارد؛ بلکه شواهدی بر جواز توسل به دیگر اولیا وجود دارد مانند:
الف. توسلِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به انبیای گذشته
انس بن مالک نقل میکند زمانی که فاطمه بنت اسد، مادرِ حضرت علی(علیه السلام)، از دنیا رفت، بعد از آماده شدن قبر، پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) داخل لحد شدند و در آن خوابیدند و فرمودند:
«اللهُ الَّذِي یحْیي وَیمِیتُ وهُوَ حَي لَایمُوتُ، اغْفِرْ لِأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ ولَقِّنْهَا حُجَّتَها ووَسِّعْ عَلَیهَا مُدْخَلَهَا، بِحَقِّ نَبِیك وَ الْأَنْبِیاءِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِي فَإِنَّك أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»؛[19] (ای خدایی که زنده میکند و میمیراند و خودش زنده است و هیچوقت نمیمیرد، مادرم، فاطمه بنت اسد، را بیامرز و حجتش را به او تلقین کن و قبرش را برای او وسیع گردان، به حقِّ پیامبرت و انبیایی که قبل از من بودهاند، همانا تو ارحمالراحمین هستی).
در این روایت، میبینیم که پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) صراحتاً به حقِّ انبیای گذشته توسل جستهاند. شوکانی میگوید: «طبرانی در المعجم الأوسط و المعجم الکبیرِ خود بیان کرده است که راویانِ این روایت ثقهاند؛ غیراز روح بن صلاح، که ابنحبان و حاکم نیشابوری او را توثیق کردهاند».[20]
ب. توسلِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به حقِّ سائلان
ابوسعید خدری نقل میکند که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند:
هرکس که از منزل خارج میشود و بهسوی مسجد میرود، بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلك بِحَقِّ السَّائِلِینَ عَلَیك و أَسْأَلُك بِحَقِّ مَمْشَاي هَذَا، فَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشَرًا وَ لَا بَطَرًا وَ لَا رِیاءً وَ لا سُمْعَةً و خَرَجْتُ اتِّقَاءَ سُخْطِك وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِك، فَأَسْأَلُك أَنْ تُعِیذَنِي مِنْ النَّارِ وَأَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، إِنَّهُ لَایغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»؛ (پروردگارا، من از تو درخواست میکنم بهحقّی که سائلان بر تو دارند و از تو درخواست میکنم بهحرمتِ گامهایی که بهسوی تو برمیدارم، من برای خوشگذرانی یا ریا و کسبِ آبرو از خانه بیرون نیامدهام؛ بلکه خانه را ترک گفتم برای دوری از خشمِ تو و کسب رضایتِ تو. از تو میخواهم که مرا از آتش نجات دهی و گناهانم را ببخشی؛ زیرا کسی گناهان را نمیبخشد، جز تو).[21]
دلالتِ این روایت بر جواز توسل به حقِّ سائلان و راهروندگان روشن و واضح است؛ اما کسانی که این نوع توسل را جایز نمیدانند، این روایت را بهعلت وجود شخصی بهنام عطیه در سند آن، تضعیف کردهاند.[22] که در پاسخ باید گفت که این روایت را تعدادی از حافظانِ حدیث نقل کرده و آن را صحیح و حسن دانستهاند.[23]
دوم: توسل در سیرۀ اهلبیت(علیهم السلام)
در کتاب الکافي، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که مردی خدمت حضرت علی(علیه السلام) آمد و از اینکه اجابتِ دعایش با تأخیر مواجه شده است، به آن حضرت شکایت کرد. حضرت نیز دعایی به او یاد دادند و فرمودند که بگو: «...و أتوجّه إلیك بمحمد وأهل بیته وأسألك بك وبهم، أن تصلّي علی محمد وآل محمد وأن تفعل بي»؛[24] (بهوسیلۀ محمد و خاندانش بهسوی تو روی میآورم و از تو بهوسیلۀ خودت و این بزرگواران درخواست میکنم که بر محمد و آلمحمد(صلوات الله علیهم) درود فرستی و با من چنین نمایی).
علامه مجلسی در مرآة العقول، این روایت را «حَسن» میداند.[25]
در دعاهایی که از امام سجاد(علیه السلام) در صحیفۀ سجادیه نقل شده است، موارد فراوانی از توسل به حقّ پیامبر و اهلبیتِ ایشان و حتی توسل به حقّ ماه رمضان و به حقّ عبادتکنندگان در آن ماه، به چشم میخورد. برای مثال، برای روز بیستوششمِ ماه رمضان از ایشان دعایی نقل شده است که حضرت به جاهِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل شدهاند: «أَسْأَلُك فِي هَذِهِ السَّاعَةِ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تُصَلِّي عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تُجِیرَنِي مِنَ النَّارِ فِي یوْمِ الدِّین».[26]
و موارد متعدد دیگر[27] که با مطالعه در سیرۀ اهلبیت(علیهم السلام) بهوضوح مشاهده میشود که ایشان به مقام و جاه و حقّ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل میشدند و حتی علاوه بر توسل به جاه و مقام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، به حقّ ماه رمضان و عبادتکنندگان در آن ماه و... نیز متوسل میشدند.
سوم: توسل در سیرۀ صحابه
روایاتی از سیرۀ عملیِ صحابه وجود دارد که در آنها به ذات و جاه و مقام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) توسل شده است؛ مثل توسل عمَر به عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و توصیۀ عثمان بن حُنیف به شخصی که مدتها برای دیدنِ عثمان بن عفّان رفتوآمد میکرد؛ ولی موفق نمیشد او را ببیند. در این قسمت به بررسیِ این روایات میپردازیم:
1. توسل عُمَر به عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)
از ثمامه نقل شده است که در زمان قحطی، خلیفۀ دوم بهوسیلۀ عباس بن عبدالمطلب، از خداوند طلبِ باران کرد و گفت: «اللهم إنا کنّا نتوسل إلیك بنبینا فتسقینا و إنا نتوسل إلیك بعمّ نبینا فاسقنا»؛[28] (خدایا، ما در زمان رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم)، همواره به ایشان متوسل میشدیم و تو برای ما باران میفرستادی. [اکنون نیز] ما به عموی پیامبرمان متوسل میشویم؛ پس برای ما باران بفرست». راوی در ادامه میگوید که باران نیز آمد.
این روایت بر جواز توسل به ذات پیامبر دلالت دارد؛ چراکه خلیفۀ دوم بهدلیل انتسابِ عباس به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) سراغ او رفت، نه بهخاطر خودِ عباس. افراد دیگری که از عباس افضل بودند نیز وجود داشتند؛ ولی عُمَر به هیچیک از آنها متوسل نشد. همچنین این عبارتِ خلیفۀ دوم که گفت: «وإنا نتوسل إلیك بعمّ نبینا» نشان میدهد که هدفِ خلیفۀ دوم توسل به جاه و مقام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بوده است؛ یعنی بهخاطر انتسابِ عباس به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، به او توسل کرده است.[29]
وهابیها ادعا میکنند که این روایت بر «توسل به دعا» دلالت میکند[30] و اگر توسل به جاه و ذاتِ شخص جایز بود، عدولِ عمَر از توسل به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بهسوی توسل به عموی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) معنا نداشت.[31] آنها معتقدند که از این عدول فهمیده میشود که آنچه در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) انجام میشد، با رحلت آن حضرت، دیگر امکانپذیر نیست.[32]
در پاسخ به وهابیان باید گفت:
اولاً: عُمَر و عثمان و علی(علیه السلام) افضلاند یا عباس؟ مسلماً از نگاه شما همۀ آنها افضل از عباساند. پس چرا عُمَر به آنان متوسل نشد؟ به این دلیل که هدفِ عُمَر این نبود که به فرد افضل توسل کند؛ بلکه هدفش توسل به جاه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بود؛ بنابراین، عباس را انتخاب کرد، چراکه از نظر قرابتی نزدیکترین فرد در آن زمان به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بود.
ثانیاً: عُمَر درخواستِ خود را با عبارتِ «نتوسل بعمّ نبینا» بیان کرد و نگفت: «نتوسل إلیك بعباس بن عبدالمطلب».
ثالثاً: اینکه عُمَر به کسی متوسل شد، دلیل بر این نیست که متوسل شدن به فردی غیراز آن شخص، باطل است. اصطلاحاً اثبات شیء نفیِ ماعدا نمیکند. اینکه عُمَر به خودِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل نشد، دلیل بر این نیست که حق نداریم به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل شویم.
رابعاً: علت دیگری که خلیفۀ دوم به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) متوسل نشد، این است که عُمَر برای نماز استسقا از شهر بیرون رفت و رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نیز به ما تعلیم دادهاند که در هنگام قحطی، نماز استسقا بخوانیم؛ بنابراین، عُمَر نیز این را افضل دانسته است که نماز استسقا بخواند. از فعل خلیفه دوم این مطلب برداشت میشود که این عمل نزد وی افضل بوده است؛ اما برداشت نمیشود که سایر انواعِ توسل باطل است.[33]
غماری در کتاب إتحاف الأذکیاء بجواز التوسل بالأنبیاء والأولیاء، به اشکالهای وهابیان دربارۀ توسل عُمَر به عباس، پاسخ داده و به این موارد اشاره کرده است: 1. عدم دلالتِ ترک شیء، بر منعِ از آن شیء؛ 2. آیۀ شریفۀ «اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ»؛[34] 3. قصد عُمَر برای تجلیل از عباس، با انجام این کار؛ 4. تبیین جواز توسل به غیرپیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از اهلصلاح؛ 5. جواز توسل به مفضول علیرغم وجود فاضل؛ 6. این توسلِ عُمَر به عباس در واقع توسل به خودِ رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) است؛ چراکه توسلِ عُمَر به عباس، بهدلیل این بود که وی عموی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است و همچنین بهعلت جایگاهی بود که وی نزد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دارد.[35] پس فعل عُمَر بر این امر دلالت نمیکند که توسل، فقط در زمان حیات جایز است؛ بلکه بر این مسئله دلالت میکند که توسل به نزدیکانِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) جایز است.[36]
2. توصیۀ عثمان بن حُنیف به توسل به ذات
مردی بهدلیل مشکلی که داشت، میخواست با عثمان بن عفّان ملاقات کند؛ ولی نمیتوانست او را ببیند. عثمان بن حُنیف را دید و از این رخداد گلایه کرد. عثمان بن حُنیف به او گفت:
وضو بگیر و به مسجد برو و دو رکعت نماز بگزار و این دعا را بخوان: «اللهم إني أسألك وَأَتَوَجَّهُ إِلَیك بِنَبِیك مُحَمَّدٍ نَبِي الرَّحْمَةِ، یا مُحَمَّدُ، إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِك إِلَى رَبِّي فَتَقْضِي لِي حَاجَتِي»؛ (پروردگارا، از تو میخواهم و بهسوی تو توجه میکنم بهواسطۀ پیامبرت محمد - که پیامبر رحمت است. ای محمد، من بهواسطۀ تو به درگاه پروردگارم روی میآورم تا حاجتم را برآورده سازی). بعد حاجتت را ذکر کن.[37]
در ادامۀ روایت آمده است که آن مرد این کار را انجام داد و عثمان بن عفان را ملاقات کرد و مشکلش حل شد.
طبرانی این روایت را آورده است و در ادامه میگوید روایت صحیح است.[38] بزرگانی چون صالحی شامی، هیتمی، حصنی دمشقی و دیگران اشاره به صحت و اعتبار روایت کردهاند و با استناد به این روایت، جوار توسل را ثابت کردهاند «فهذا الحديث صحيح صريح في التوسل والاستجابة».[39]
البته لازم به ذکر است که وهابیان از حیث سندی به برخی از روات حدیث، مانند طاهر بن عیسی و ابوسعید مکی، خدشه وارد کردهاند که با بررسی کتب حدیثی بطلان این ادعاها پرواضح میباشد.[40]
چهارم: توسل از دیدگاه علمای مذاهب اسلامی
در کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة، دیدگاه فقهای مذاهب اربعۀ اهلسنت دربارۀ توسل به جاه و مقام اینچنین بیان شده است: «جمهور فقها از جمله مالکیها و شافعیها و حنابله و متأخرانِ احناف، به جواز آن معتقدند».[41]
ابنفرحون، از فقهای مالکی، در کتاب إرشاد السالك إلی أفعال المناسك، که دربارۀ اعمال و مناسک حج نوشته شده است، در باب زیارت قبرستان بقیع، زیارتنامههایی برای امام حسن(علیه السلام)، امام زینالعابدین(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) نقل میکند و در ادامه مینویسد: «اللهم بجاههم عندك و کرامتهم علیك تقبل زیارتنا و ارحم ضراعتنا».[42]
نصیرالدین سامری، از فقهای بزرگ حنابله،[43] در کتاب المستوعب مینویسد: «اللهم إني أتوجه إلیك بنبیك نبي الرحمة، یا رسول الله، إني أتوجه بك إلی ربي لیغفر لي ذنوبي، اللهم إني أسالك بحقه أن تغفر لي ذنوبي».[44]
ابنعابدین، از بزرگان و فقهای احناف، در مقدمۀ کتاب رد المحتار علی الدر المختار مینویسد: «متوسلاً بنبیه العظیم و بکل ذي جاه عنده تعالى أن یمن علیه کرماً و فضلاً بقبول هذا السعی..»؛[45] (در حالی که توسل میجویم به نبیّ معظم و به هرکسی که نزد خدا دارای جاه و منزلت است... ).
آلوسی در کتاب روح المعاني، پس از بررسیِ آیۀ 35 سورۀ مائده، توسل به جاه را قبول میکند؛ ولی آن را توجیه و تأویل میکند. وی مینویسد:
مشکلی در توسل به خداوند متعال بهواسطۀ جاه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) که در حال حیات و ممات نزد خداوند دارد، نمیبینم و مقصود از جاهِ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) معنایی است که به صفتی از صفات خداوند متعال رجوع دارد؛ مثل اینکه اراده شود به آن محبت تامی که مستلزم عدم ردِّ او و قبول شفاعتِ اوست؛ بنابراین، معنای حرف کسی که میگوید: «خدایا، به جاهِ پیامبرت توسل میجویم که حاجتم را برآورده کنی»، این است که: «خدایا، دوستداشتنِ پیامبرت را وسیله در برآوردهشدنِ حاجتم قرار بده».[46]
حال با هر توجیهی که باشد، مهم این است که آلوسی اصلِ توسل به جاه را قبول کرده است.
چنین توسلاتی از علمای مذاهب مختلف، بسیار زیاد نقل شده است که نقل همۀ آنها در این مقاله ممکن نیست.
ترک این نوع توسلها از سوی صحابه
یکی از شبههها و ایرادهای وهابیان در بحث توسل به جاه و حق، استناد به «سنت تَرکیه» است. آنها ادعا میکنند که اگر این نوع از توسل، مشروع و جایز بود، پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) باید ابلاغ میکردند یا صحابه آن را انجام میدادند و چون صحابه آن را انجام ندادهاند، پس جایز نیست و بدعت شمرده میشود.[47] وهابیت توسل به ذات و جاه و مقام را شرک نمیدانند؛ ولی آن را حرام، بدعت و وسیلهای برای شرک میدانند. بنباز، مفتیِ وهابیت، دراینباره مینویسد:
با اینکه دعا عبادت است و کیفیتِ آن نیز توقیفی است؛ ولی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چیزی که مشروعیت یا اباحۀ این نوع توسل را ثابت کند، نقل نشده است؛ بنابراین، هیچ مسلمانی حق ندارد توسلی را ایجاد کند که تشریع نشده و شرع آن را تأیید نکرده است.[48]
در پاسخ باید گفت:
اولاً: عمل عثمان بن حُنیف نشانۀ عمل صحابه به این نوع توسلهاست؛ بنابراین، سنت تَرکیه شامل این قسم نمیشود.
ثانیاً: ترک یک عمل از سوی صحابه، دلیل بر بدعت بودنِ آن نیست؛ زیرا طبق تعریف علمای فریقین، «بدعت در دین» یعنی چیزی را که جزء دین نیست، در دینْ داخلکردن و نسبتدادنِ چیزهایی به دین، بدون اینکه اصلی از دین بر آن دلالت کند یا کموزیاد کردن در دین با انتساب آنها به دین؛[49] بنابراین، اگر برای فعلی که مسلمانان انجام میدهند، دلیلی از اصول و کلیات دین وجود داشته باشد، نمیتوان آن را بدعت دانست؛ بنابراین، با وجود ادله، قراین و روایاتی که بر جواز و وقوعِ این قبیل توسلها وجود دارد، بدعت دانستنِ آنها بیمعنا خواهد بود.
ثالثاً: هر تَرکی سنت نیست. «تَرک» تا زمانی که نصی وجود نداشته باشد که بر ممنوعیتِ آن دلالت کند، حجت و دلیل نخواهد بود و نهایت چیزی که میتوان از آن برداشت کرد، این است که تَرکِ این کار، مشروع است؛ اما ممنوعیتِ آن را باید با ادلۀ دیگری اثبات کرد.[50] غماری بهنقل از ابنلب مینویسد: «تَرک فقط میتواند حکمِ جوازِ تَرک متروک و رفع حرج از آن را ثابت کند و نمیتواند حکم تحریم یا کراهتِ متروک را اثبات کند؛ بهویژه در جایی که فیالجمله اصلی برای آن در شرع وجود داشته باشد، مثل دعا».[51]
رابعاً: همانگونه که در اصول فقه ثابت شده است، جواز امورْ متوقف بر این نیست که در منابع دینی، دستوری مبنی بر انجامِ آن کار آمده باشد؛ بلکه ملاک در جوازِ عمل، فقدانِ نهی در آن مسئله است. در قرآن کریم اینگونه میخوانیم: «قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحی إِلَی مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یکُونَ مَیتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیرِ اللهِ به»؛[52] (بگو در آنچه به من وحی شده است، بر خورندهای که آن را میخورد هیچ حرامی نمییابم؛ مگر آنکه مُردار یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد که اینها همه پلیدند. یا [قربانیای که] از روی نافرمانی، [در هنگام ذبح] نام غیرخدا بر آن برده شده باشد).
بنابراین، بهاقتضای این آیه و نیز روایات صحیح، آنچه که به حرمت و ممنوعیتِ آن تصریح نشده و نصی دربارۀ آن نیامده باشد، مباح است؛ پس هرچه را که بدان امر شده است، انجام میدهیم و هرچه را که از آن نهی شده است، انجام نمیدهیم و آن را ترک میکنیم؛ البته جایی که دربارۀ عملی، امر یا نهیی صادر نشده و سکوت شده است، منطقةالفراغ است و انجامِ آن عمل، حرام نیست.[53]
نافع بودن جاه دیگران
از دیگر شبههها و اشکالهای وهابیان بر «توسل به جاه» این است که جاه و مقام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بهجهت اعمالی است که ایشان انجام دادهاند و شما سهمی در آن ندارید؛ پس چگونه به جاهی متوسل میشوید که سهمی در آن ندارید و به حرمتی متوسل میشوید که متعلق به شما نیست؟ آنها این ادعای خویش را به آیۀ «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»[54] مستند میکنند.[55]
در پاسخ باید گفت:
ما ادعا نمیکنیم که آن جاه و مقام به ما میرسد؛ بلکه آن جاه و مقام را برای استجابت دعاهایمان، نزد خدا واسطه قرار میدهیم. عالمان و مفسّرانِ فریقین ذیل آیۀ «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کفَرُوا»[56] تصریح کردهاند که یهودیان در جنگ با مشرکانِ عرب، به پیامبری متوسل میشدند که وعدۀ ظهورِ او داده شده بود و از خداوند میخواستند که بهخاطر پیامبری که در آخرالزمان مبعوث خواهد شد، آنها را در جنگ با دشمنانشان پیروز گرداند و اتفاقاً پیروز هم میشدند؛[57] بنابراین، یهودیان به پیامبری متوسل میشدند که فقط اوصاف و نشانههای او را در کتابهای خودشان خوانده بودند و نتیجتاً پیروز هم میشدند. این در حالی است که آنان در آن اوصاف و مقامِ پیامبر هیچ سهمی نداشتند و خداوند هم آنها را نه بهدلیل توسلِ آنها، بلکه بهدلیل اینکه بعداً به این پیامبر ایمان نیاوردند، توبیخشان کرده است. همچنین باید گفت مگر ما در اسما و صفات الهی حقی داریم که به آنها متوسل میشویم؟
اما اگر به ظاهرِ آیۀ «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»[58] اکتفا شود، ظاهرِ آیه، با روایات بسیار زیادی که در کتب فریقین دربارۀ رسیدن ثواب صدقه، نماز، حج، روزه، قرائت قرآن و دعای خیرِ فرزند به میّت وجود دارد، منافات دارد؛ بنابراین، عالمان و مفسّران، تفاسیر و تأویلات متعددی برای آن ارائه دادهاند.[59]
حق بر خداوند
یکی از شبهاتی که وهابیان مطرح میکنند این است که هیچ مخلوقی نسبت به خداوند حقی ندارد.[60] در کتاب فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء آمده است که جایز نیست انسان حاجت خود را از خداوند بهواسطۀ قسمخوردن به ولی یا نبی، یا بهواسطۀ حقّ نبی و اولیا درخواست کند. در تعلیل این حکم آمده است: «هیچ مخلوقی بهمجرد اطاعت از خالق، حقی بر خالق پیدا نمیکند تا اینکه به آن قسم بخورد یا به آن متوسل شود».[61]
ابنعثیمین شبهۀ دیگری نیز مطرح میکند و آن این است که در اینجا «حق» مبهم است. وی بیان میکند که آیا منظور، حقّ نبی بر خداست یا حقّ نبی بر منِ سؤالکننده؟ وی ادامه میدهد که هرکدام از اینها هم که مراد باشند، نمیتوانند وسیله قرار گیرند.[62]
در پاسخ باید گفت:
اولاً: ذاتاً هیچ مخلوقی بر خداوند حقّی ندارد؛ ولی خداوند خودش حق دارد که برای مخلوق بر خود حقی جعل کند، مثل این که به آنها قولی بدهد.
ثانیاً: این کلام، اجتهاد در مقابل نص است؛ چراکه آیات متعددی در قرآن وجود دارد که برای مخلوق، حقی بر عهدۀ خالق قرار داده است؛ برای مثال آیۀ «وَ کانَ حَقّاً عَلَینا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ»[63] و آیۀ «کذلِك حَقّاً عَلَینا نُنجِ الْمُؤْمِنینَ»؛[64] در روایات نیز حقوقی بر عهدۀ خالق بیان شده است؛ برای مثال «حقّ على اللّه عون من نکح التماس العفاف ممّا حرّم اللّه»[65] و «قال رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم): ثلاثة حقّ على اللّه عونهم: الغازي في سبیل اللّه و المکاتب الذي یریدُ الأداء و الناکح الذي یرید التعفّف».[66] مراد از «حق» در اینجا این نیست که بنده بر خدای خود حقی را قرار داده باشد؛ بلکه منظور از آن، عنایت و تفضلی است که خدا در حق این بندگان عنایت میفرماید. بنده از خودش هیچ چیزی ندارد و مالکِ هیچ چیزی نیست و هرچه دارد از آنِ خداست و خداوند به او داده است؛ اما خداوند بهخاطر بندگی و خلوص و عبادتِ این بنده، برای او اجر و جایگاهی از روی لطف و عنایت تفضل میکند. کسانی نیز که به حقّ اولیا توسل میکنند، مرادشان از «حق»، این نوع از حق است.[67]
نتیجه
نتیجۀ این مباحث این است که توسل به جاه و مقام و حقّ انبیا و اولیا جایز و مشروع است و روایات معتبری نیز بر این نوع توسلها صِحّه میگذارند و در بین صحابه نیز این قبیل توسلها مرسوم بوده است و تعداد زیادی از عالمانِ علوم مختلف و عالمانِ مذاهب گوناگون، این نوع توسلها را تأیید کردهاند و خودشان نیز به آن، عامل بوده و هستند. مهمتر از همه اینکه در هیچ آیه یا روایتی، حتی بهطور ضمنی، این نوع از توسلها منع نشده است و صحابه نیز از جمله عثمان بن حُنیف، این نوع توسلها را انجام دادهاند.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.